گونهشناسی مطالبهگری (بخش سوم)؛ مطالبهگری سیاسی و گفتمان معرفتشناختی مطالبهگری بر اساس طرح نظری ح.ا. تنهایی در پارادایم تفسیری پرگمتیستی
گزارش: الناز شیری
نشست گونهشناسی مطالبهگری که نشست مشترک سه گروه جامعهشناسی تفسیری، جامعهشناسی نظری و جامعهشناسی درمانی بود در پنجم شهریور ۱۴۰۱ در فضای کلابهاوس برگزار شد. این نشست در بخش سوم به گفتمان معرفتشناختی مطالبهگری و مطالبهگری سیاسی پرداخته است که در ادامه گزارش آن ارائه میشود.
آگاهی سیاسی، میدان بروز فردیت سیاسی و روابط مبتنی بر دیالکتیک چنداسلوبی؛ فرصتها و چالشها
شیری با تأکید بر تفاوت دیدگاه جامعهشناختی و دیدگاه عامیانه به مسئلهی مطالبهگری سیاسی پرداخت و بسترهای شکلگیری این گونه از مطالبهگری را در کنار چالشهای جامعهی ایران برای مطالبهگری سیاسی به بحث گذارد و گفت: «اولین نکتهای که لازم است در بحث مطالبهگری روشن شود، تفاوت دیدگاه عامیانه از دیدگاه علمی است. مطالبهگری در نگاه جامعهشناختی مبتنی بر نزاع و درگیری نیست و ما در تحلیل مطالبهگری بر اساس تحلیل دیالکتیکی از انواع مختلفی از دیالکتیک در فرایند مطالبهگری بهرهمند میشویم. همفهمی میان مردم ایران که بر اساس گونهای از دیالکتیک چنداسلوبی یعنی دیالکتیک تکمیلی، شکل گرفته را میتوان بر اساس نتایج پژوهشی که مؤسسهی گمان در فروردین ۱۴۰۱ به دنبال پیدا کردن مناسبترین راه برای ایجاد تغییر سیاسی در شرایط امروز ایران انجام شده، بررسی کرد. حدود ۱۶۸۵۰ نفر در این نظرسنجی از افراد بالای ۱۹ سال تحصیلکرده در این نظرسنجی شرکت کرده بودند. ۶۵ درصد موافق اعتصابات سراسری، ۶۵ درصد موافق کمپینهای اعتراضی در شبکههای اجتماعی بعنوان بهترین راه برای ایجاد تغییرات سیاسی، ۵۳ درصد موافق به کار گیری روشهای نافرمانی مدنی، ۵۰ درصد موافق اعتراضات خیابانی و ۱۹ درصد موافق مبارزات مسلحانه بودند. همانطور که مشاهده میشود، مجموع این موارد بیشتر از ۱۰۰ درصد است و دلیل این نکته هم امکان انتخاب بیش از یک راه برای تشخیص مناسبترین راه تغییر سیاسی بوده است. از این نظرسنجی چند نکته را میتوان متوجه شد: نخست اینکه مردم ایران از چند راه متفاوت در راستای تغییر بحث میکنند و نشان از تکثر آگاهی سیاسی مردم دارد که در گروههای متفاوت به فهم مشترک متفاوتی رسیدهاند. این امری طبیعی در هر جامعهای است و فهم مشترک گروههای اجتماعی رسمیت دارد. علاوه بر این، نکتهی مهمتر این است که مبارزات مسلحانه با کمترین موافقت از سوی مردم مواجه شده، یعنی حتی در سطح عموم مردم نیز روابط مبتنی بر دیالکتیک قطبی و تناقض از حمایت چندانی برخوردار نیست و این امر نشان میدهد که درگیری و نزاع گروههای اجتماعی در مسیر مطالبهگری بر اساس تحلیل پرگمتیستیک مناسب تشخیص داده نشده است.مردم ایران به این فهم مشترک رسیدهاند که راههای رسیدن به اهداف مشترک متفاوت است و برای رسیدن به هدف مشترک باید مناسبترین و در عین حال، کمهزینهترین را انتخاب کرد. این بحث متناسب با تحلیل پرگمتیستی است.
نکتهی مهم دیگری که وجود دارد، این است که وقتی ما از مطالبهگری صنفی، جنسیتی، محیط زیستی و غیره صحبت میکنیم، مرزی را مشخص میکنیم مبنی بر اینکه وقتی آگاهی جمعی گروه مطالبهگر حول محور مسائل صنفی، حقوق مدنی، جنسیتی و غیره شکل گرفت، سعی کنیم اجازه ندهیم مطالبات به سمت سیاسی شدن برود. این بدان معنا نیست که ما به مطالبهگری سیاسی باور نداریم، بلکه مطالبهگری سیاسی باید آگاهیای بر مبنای بسترها و زمینههای سیاسی کسب نماید. لازم است در اینجا به آگاهی سیاسی توجه شود و الزاماً هدف آن، براندازی دولت مرکزی نیست. مطالبهگری سیاسی میتواند خواستار تغییر در یک یا چند عنصر در ساختار حاکمیت باشد یا مطالبهای برای تغییر روابط میان عناصر را مطرح کند که با تغییر کل ساختار سیاسی حاکم و براندازی یکسان نیست. براندازی و انقلابهای سیاسی بر اساس دیالکتیک قطبی شکل میگیرند، اما ما در مطالبهگری از روابط برابرِ گروههای اجتماعی برای افزایش قدرت چانهزنی بحث میکنیم که دیالکتیکی تکمیلی است.
در توضیح بیشتر آگاهی سیاسی بعنوان زمینهی شکلگیری مطالبات سیاسی از نقلی از وبر استفاده میکنم. وبر در کتاب دانشمند و سیاستمدار معتقد است در جوامعی که انتخابات و رأیگیری مبتنی بر مشارکت تودهای است و احزاب وجود ندارند، «تنها بیمایگان توفیق انتخاب شدن دارند». با توجه به نکتهی مهمی که وبر بر آن تأکید میکند اگر به تحلیل کنشگری در میدان سیاسی بپردازیم، این امر خودنمایی میکند که اگر آگاهی سیاسی مردم جامعهای پایین باشد، همفهمی و فهم مشترک به سوی انتخاب افرادی گرایش پیدا میکند که بتوانند مخاطب آگاهی تودهای و عامیانه باشند. به همین دلیل است که ضرورت تأکید بر نقش سندیکا و اتحادیه و در مطالبهگری سیاسی، تأکید بر نقش احزاب بعنوان میانجیهای کنشهای مطالبهگرانه دارای اهمیت است. احزاب سیاسی عناصر مهمی هستند که در جامعهای با مطالبهگری سیاسی غیرقابل انکار و غیرقابل حذف هستند.
عنصر مهم دیگر در تحلیل مطالبهگری، بروز فردیت است که عنصری اساسیِ این فرایند به شمار میرود و در دنیای مدرن محور تحلیل کنشگری انسان قرار گرفت. فردیت زمانی بروز پیدا میکند که فرد در برابر سیستم بخواهد اعتراض کند. وقتی فرد در برابر سیستم قرار میگیرد، دیالکتیک فرد و سیستم، دیالکتیکی از اسلوب فاصله و از نوع خلاق است. چون فرد ابراز وجود میکند و خواستهها و مطالبات خود را بیان میکند. فضای بروز فردیت زمانی در جامعه شکل میگیرد که تحولات ناشی از همفراخوانی عناصر عینی و ذهنی، و به عبارت بهتر، تحولات ناشی از همفراخوانی سیستم اقتصادی و تکنولوژیکی با سیستم فکری- فلسفی بر اساس دیالکتیک تکمیلی به سوی ایجاد فضایی برای افزایش آگاهی نسبت به خواستههای سیاسی و اجتماعی مردم حرکت کند. در این زمان که آگاهی افزایش پیدا کرده، با تولید اندیشههای جدید اقتصاد رشد پیدا میکند و خواه ناخواه منجر به افزایش خواستههای سیاسی و اجتماعی میشود. از آنجا که رابطهی این عناصر دیالکتیکی است، رشد اقتصاد و تکنولوژی به همراه افزایش مطالبات و بیشتر شدن فرصتهای اجتماعی برای اقشار گوناگون، فضای رشد آگاهی و تولید اندیشههای نوین نیز بیشتر مهیا میگردد. هنگامی که خواستههای سیاسی- اجتماعی رشد پیدا میکند، اگر گروههای اجتماعی این آگاهی را داشته باشند که از فضایی که در اختیار دارند برای بیان مطالبات خود استفاده کنند، این بستر اجتماعی میتواند در دیالکتیکی تکمیلی با بسترهای سیاسیِ بروز فردیت رابطهای تقابلی ایجاد کند و فضای عمومی برای گفتگو دربارهی مسائل سیاسی نیز در کنار گفتگو دربارهی مسائل اجتماعی شکل بگیرد. در چنین شرایطی میدان فردیت در فضای عمومی گسترش یافته و امکان شکلگیری تشکلهای مختلف از جمله احزاب فراهم میشود.
در این فرایند چند موضوع اساسی مطرح میشود. نکتهی اول پاسخ به این پرسش است که آیا هر گونه اعتراضی و هر شکلی از بروز خواستههای فردی بعنوان کنش نمادی میتواند بستری برای شکلگیری کنش پیوسته در قالب مطالبهگری باشد یا خیر؟ تاریخ جامعهی ما نشان میدهد که کنشهای تازگی و خلاقانه در بستر اجتماعی جامعهی ایران به صورت مکرر و مقطعی شکل میگیرند و پس از مدتی نیز به حاشیه میروند. مقطعی بودن بروز فردیت پیامدهایی دارد که از آن جمله میتوان به شکلگیری موانعی در برابر در هم تنیده شدن کنشهای خلاق اشاره کرد و در ضمن، انباشت تجربه با تحول بستر اجتماعی امکان تداوم کنشگری مطالبهگرانه را با مشکل مواجه میکند. در کنار مقطعی بودن این موقعیتها، میتوان به ایجاد موقعیتهای ساختگیِ بروز فردیت اشاره کرد که امکان کنشگری برای افرادی را به وجود میآورد که از قبل پیشبینی شده در این فضاها دست به چه سنخی از کنشگری بزنند. تجمعات انسانی که در موقعیتهای گوناگون ایجاد میشود و منجر به بروز هیجانات عمومی و عواطف جمعی میگردد نیز بخشی از فضاهای بروز فردیت را به خود اختصاص میدهند. اینها موقعیتهایی هستند که در جامعهی ما زیاد دیده میشوند و لازم است ما این موقعیتها را مطالعه کنیم تا بتوانیم تشخیص دهیم آیا این فضاها، فضای کنشگری خلاق و نمادی هستند یا فضاهای از پیش تعیینشده از سوی طبقات ذینفع برای نمایش کنشگری خلاق. بنابراین میتوان یک نتیجهی مهم از شکلگیری این موقعیتهای ساختگی گرفت: اول اینکه این فرصتهای مقطعی برای اعلان اعتراضات عمومی به دلیل نداشتن برنامهریزی، نداشتن سازماندهی و نبود راهها و اهداف مشترک، نبود فهم مشترک میان گروههای شرکتکننده در موقعیتهای مقطعیِ بروز فردیت تبدیل به کنش پیوسته نمیشوند و دلیل اصلی آن هم نبود سازمانهای میانجی مانند احزاب در مطالبهگری سیاسی است. بنابراین برخی به این باور میرسند که کنشگری خلاق در جامعهی ما بینتیجه است. در صورتی که ما فرایند تبدیل کنش نمادی به کنش پیوسته را به درستی طی نکردهایم و به دلیل بروز هیجانات میل به کنش نانمادی پیدا کرده و کنشگری ما تبدیل به واکنش چرخهای یا انواع دیگری از رفتارهای جمعی شده است. در این فرایند چند موضوع قابل بررسی است: اول اینکه، جایگزینی آگاهی واقعی با آگاهی کاذب؛ گاهی ما گرایش داریم تا آگاهی کاذب را جایگزین آگاهی واقعی کنیم. آگاهی کاذب در موقعیتهایی شکل میگیرد که ممکن است ما تحت تأثیر اقتدار کریسمایی باشیم، یا تحت تأثیر گفتگوهایی قرار بگیریم که از سوی شخصی مطرح شده که مطلوب ماست و شاید به دلیل همدلی با نقدهایی است که فردی به کسی وارد میکند که از نظر ما فردی ناکارآمد است. این آگاهی کاذب به هر دلیلی که به وجود بیاید، ما چنین میاندیشیم که اطلاعات ما درست و واقعی هستند، بخصوص با گسترش شبکههای اجتماعی این مخاطره بیشتر شده است. در این زمان با تصور اینکه کنش نمادی داریم، در دام کنش نانمادی گرفتار میشویم و مسیر واکنش چرخهای را طی میکنیم که شورشهای مقطعی بیانگر آن است.
دوم، در برخی مواقع نافرمانی مدنی را با انفعال گروههای اجتماعی اشتباه میگیریم. کنشگری در پارادایم همکنشگرایی نمادی باید حامل معنا باشد و این معانی با نمادهایی اشارهپذیر و ارتباطپذیر منتقل میشود. زمانی که گروههای اجتماعی و سیاسی کنشگری فعالانه ندارند، بدین معنا که نمادی حاوی معنا را منتقل نمیکنند، سعی در سکوت دارند، خود را درگیر مسائل روز جامعه نمیکنند، ما نمیتوانیم مطمئن باشیم که با نافرمانی مدنی روبرو هستیم. نافرمانی مدنی دارای استراتژیهای خاص خود است و از انواع کنشگری خلاق به شمار میرود. گاهی سکوت اگر بتواند معنایی را منتقل کند، نافرمانی مدنی است. اما سکوتی که نشان از منزوی شدن فرد و بیتفاوتی اجتماعی داشته باشد، نافرمانی مدنی به شمار نمیرود. نافرمانی مدنی یکی از استراتژیهای مطالبهگری است و باید پیام خود را منتقل کند. نافرمانی مدنی کنشی نمادی است که با نمادهای مشترک میتواند ارتباط میان افرادی و گروههای اجتماعی را برقرار کند و به پیوستگی گروههای اجتماعی برای شکلگیری کنش پیوسته یاری برساند. نمادهایی که در نافرمانی مدنی منتقل میشوند اشارهپذیر و ارتباطپذیر هستند و اگر قرار باشد دچار انفعال شویم یا تبدیل به کنشگری منفل بشویم، پیام ما قابل اشاره و قابل ارتباط نخواهد بود؛ در این صورت ما نافرمانی مدنی نداشتهایم و این مورد هم در وقایع تاریخی ما به وفور دیده میشود.
دو نکتهی مهم دیگر هم هست که برآمده از فرهنگ سیاسی- اجتماعی ماست. یکی روحیهی پدرسالاری و دیگری، نیازمندی به یک منجی سیاسی تا بتواند شرایط سیاسی ما را تغییر دهد. نیاز به منجی در بخشهای مختلف جامعهی ما دیده میشود، اما در بُعد سیاسی این خواسته وضوح بیشتری دارد. این دو ویژگی در کنار هم منجر به این امر میشود که حتی در صورت تغییر سیاسی، یک وضعیت مشابه جایگزین وضعیت قبلی شود. همهی این نکات و ویژگیها شامل آگاهی کاذب، انفعال گروههای اجتماعی، روحیهی پدرسالاری و نیاز به منجی باعث میشود تا فضای عمومی اگر برای بروز فردیت آماده شود، گروههای صاحب قدرت بتوانند ان را به نفع خود مصادره کنند و ما شاهد بینتیجه بودن مطالبهگریهای سیاسی و اجتماعی باشیم. در ضمن برای شکلگیری سازمانهای میانجی از جمله احزاب سیاسی نیاز به بحث دربارهی عمودی بودن و افقی بودن حلقههای قدرت است که از عناصر مهم برای چانهزنی در فرایند مطالبهگری است تا بتواند به نتایج مطلوب برسد».
گفتمان مطالبهگری، گفتمانی معرفتشناختی مبتنی بر همفراخوانی فهم مشترک و فرصت تاریخی
تنهایی به بحث معرفتشناختیِ گفتمان مطالبهگری پرداخت و گفت: «گفتمان مطالبهگری، گفتمانی معرفتشناختی است که گروهی از مردم در هنگام همکنشیهای خود در واحدهای کنشگری به مطالبی میرسند که باید ایجاد کنند. این مطالبات میتواند اشکال متفاوتی اعم از سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی داشته باشد. این همکنشی در برابر گروه خاصی قرار میگیرد و گفتگو در برابر گروه مخاطب باید سامان گیرد. از ویژگیهای خاص پارادایم تفسیری پرگمتیستی این است که کنشگران وقتی دست به احتساب عملیاتی میزنند، به این نتیجه میرسند که باید تغییر صورت گیرد. اما این احتساب میتواند برعکس عمل کند و نشان دهد که فرصت تاریخی برای مطالبهگری فراهم نیست. بنابراین یکی از اشکال کنشگری انسان در واحد کنشگری، مطالبهگری است و زمانی به وجود میآید که تشخیص عمومی مبتنی بر این باشد که چیزهایی را باید به دست بیاوریم که بنا بر موقعیتی که در آن درگیر هستیم، مناسب هستند. فرایند مطالبهگری از اساسیترین ویژگیهایی است که پویایی جامعه و تغییر را ممکن میکند. درمانگری هم میتواند به این مسئله کمک کند. اما جوامع همیشه مطالبهگر نیستند، نه اینکه مطالبهگری را نپسندند یا مطالبات را تشخیص ندهند، بلکه گاهی ممکن است حتی مطالبات را تشخیص دهند، اما احتساب پرگمتیستیک به این سو حرکت میکند که در زمان کنونی مطالبهگری نکنند. در جوامع جهان سوم، چه روشنفکران و چه انبوه مردم به مطالباتی فکر میکنند که میدانند امکان طرح آنها وجود ندارد. بنابراین گفتمان مطالبهگری نیاز به فرصتی دارد که «فرصت تاریخی نه گفتن، گفتن من هستم و من آرزوها و حقوقی دارم » به وجود آید. با همهی این مسائل دو حالت کلی ممکن است به وجود بیاید: اول اینکه، تشخیص مطالبات صورت نگرفته باشد و دوم، تشخیص مطالبات صورت گرفته، اما فرصت طرح آن وجود ندارد. اینجاست که فضای کنشگری جامعهشناسان مورد توجه قرار میگیرد. اگر لازم است جنبشی ایجاد شود، راهکار آن طرح مسئله است و در عین حال، باید بهترین راه را برای طرح مسئله پیدا کرد. مثلاً در واقعهی ۱۳۳۲، در دورهی مصدق مهمترین بحثی که مصدق توانست بر اساس آن انگیزش اجتماعی ایجاد کند، تمرکز بر حق مالکیت نفت بود که از انگلیس گرفته شود و به شوروی داده نشود، بلکه باید ملی شود. در این وضعیت او توانست جبههی ملی را روی یک مسئله متمرکز کند و به نتیجه برسد. این فرایند نشان میدهد که مصدق با شاخههای مختلفی که داعیههای مختلف مذهبی، کارگری، کشاورزی، روشنفکری و غیره داشتند، از محافظهکارترینها مثل بازاریان و مذهبیهای سنتی تا رادیکالترینها که شاخهی دکتر فاطمی بود، جمع شدند و روی مسئلهی نفت تمرکز کردند.
ما اگر بتوانیم امید تشخیص و حل مسئله را در هر برههای پا بر جا نگه داریم، امید مردم برای شرکت در فرایند اصلاح جامعه بیشتر میشود. اما اگر شاخه به شاخه شویم و نتوانیم انگیزش اجتماعی را ایجاد کنیم، اختلاف بین خودهای ما ایجاد میشود که حتی در تشخیص مسئله هم با مشکل مواجه میشویم. مطالبهگری یک بخش از کار است و تشخیص مسئله بحث مهم دیگری که امیدها و یأسهای ما در آینده را تشکیل میدهد و چالشهای ما را رقم خواهد زد. وقتی انبوه مردم و روشنفکران هر کدام راه متفاوتی را برای رسیدن به اهداف انتخاب میکنند، یعنی جامعهی ما آشفته است. نه مسئلهی مشترکی دارند که بر اساس آن انگیزش اجتماعی ایجاد شود و نه راه مشترکی برای رسیدن به هدف دارند. وظیفهی ما برای تبدیل کردن مطالبهگریهای خاموش به مطالبهگریِ فعال اجتماعی چیست؟ دیالکتیک تضاد قدرت باید به اندازهای در جامعه پیشرفته باشد که روشنفکران و متفکران، کارگران و معلمین و گروههای دیگر به این نتیجه برسند که مسائل تفرقهافکن را رها کنند و مسیر اصلی را پیدا نمایند. یک مسیر و یک هدف را با برنامهی خاصی دنبال کنند. البته این نکته مهم است که بسیاری از جنبشها پس از ایجاد تغییر اساسی، بدون گفتمان معرفتشناختی سالها و دههها پشیمان از تغییر انجام شده خواهند بود. بنابراین فرایند گفتمان مطالبهگری باید با فهم، معرفت و به اشتراک گذاشتن تفسیر مشترک کنشگران در واحدهای کنشگری جلو برود. این فرایند دارای یک فرمول عام نیست و نیاز به اشتراک معانی دارد تا بتواند مطالبات را بعنوان مسئله در مقابل مردم قرار دهد».
فایل صوتی و تصویری این نشست را در لینک زیر تماشا کنید:
گزارش: الناز شیری
نشست گونهشناسی مطالبهگری که نشست مشترک سه گروه جامعهشناسی تفسیری، جامعهشناسی نظری و جامعهشناسی درمانی بود در پنجم شهریور ۱۴۰۱ در فضای کلابهاوس برگزار شد. این نشست در بخش سوم به گفتمان معرفتشناختی مطالبهگری و مطالبهگری سیاسی پرداخته است که در ادامه گزارش آن ارائه میشود.
آگاهی سیاسی، میدان بروز فردیت سیاسی و روابط مبتنی بر دیالکتیک چنداسلوبی؛ فرصتها و چالشها
شیری با تأکید بر تفاوت دیدگاه جامعهشناختی و دیدگاه عامیانه به مسئلهی مطالبهگری سیاسی پرداخت و بسترهای شکلگیری این گونه از مطالبهگری را در کنار چالشهای جامعهی ایران برای مطالبهگری سیاسی به بحث گذارد و گفت: «اولین نکتهای که لازم است در بحث مطالبهگری روشن شود، تفاوت دیدگاه عامیانه از دیدگاه علمی است. مطالبهگری در نگاه جامعهشناختی مبتنی بر نزاع و درگیری نیست و ما در تحلیل مطالبهگری بر اساس تحلیل دیالکتیکی از انواع مختلفی از دیالکتیک در فرایند مطالبهگری بهرهمند میشویم. همفهمی میان مردم ایران که بر اساس گونهای از دیالکتیک چنداسلوبی یعنی دیالکتیک تکمیلی، شکل گرفته را میتوان بر اساس نتایج پژوهشی که مؤسسهی گمان در فروردین ۱۴۰۱ به دنبال پیدا کردن مناسبترین راه برای ایجاد تغییر سیاسی در شرایط امروز ایران انجام شده، بررسی کرد. حدود ۱۶۸۵۰ نفر در این نظرسنجی از افراد بالای ۱۹ سال تحصیلکرده در این نظرسنجی شرکت کرده بودند. ۶۵ درصد موافق اعتصابات سراسری، ۶۵ درصد موافق کمپینهای اعتراضی در شبکههای اجتماعی بعنوان بهترین راه برای ایجاد تغییرات سیاسی، ۵۳ درصد موافق به کار گیری روشهای نافرمانی مدنی، ۵۰ درصد موافق اعتراضات خیابانی و ۱۹ درصد موافق مبارزات مسلحانه بودند. همانطور که مشاهده میشود، مجموع این موارد بیشتر از ۱۰۰ درصد است و دلیل این نکته هم امکان انتخاب بیش از یک راه برای تشخیص مناسبترین راه تغییر سیاسی بوده است. از این نظرسنجی چند نکته را میتوان متوجه شد: نخست اینکه مردم ایران از چند راه متفاوت در راستای تغییر بحث میکنند و نشان از تکثر آگاهی سیاسی مردم دارد که در گروههای متفاوت به فهم مشترک متفاوتی رسیدهاند. این امری طبیعی در هر جامعهای است و فهم مشترک گروههای اجتماعی رسمیت دارد. علاوه بر این، نکتهی مهمتر این است که مبارزات مسلحانه با کمترین موافقت از سوی مردم مواجه شده، یعنی حتی در سطح عموم مردم نیز روابط مبتنی بر دیالکتیک قطبی و تناقض از حمایت چندانی برخوردار نیست و این امر نشان میدهد که درگیری و نزاع گروههای اجتماعی در مسیر مطالبهگری بر اساس تحلیل پرگمتیستیک مناسب تشخیص داده نشده است.مردم ایران به این فهم مشترک رسیدهاند که راههای رسیدن به اهداف مشترک متفاوت است و برای رسیدن به هدف مشترک باید مناسبترین و در عین حال، کمهزینهترین را انتخاب کرد. این بحث متناسب با تحلیل پرگمتیستی است.
نکتهی مهم دیگری که وجود دارد، این است که وقتی ما از مطالبهگری صنفی، جنسیتی، محیط زیستی و غیره صحبت میکنیم، مرزی را مشخص میکنیم مبنی بر اینکه وقتی آگاهی جمعی گروه مطالبهگر حول محور مسائل صنفی، حقوق مدنی، جنسیتی و غیره شکل گرفت، سعی کنیم اجازه ندهیم مطالبات به سمت سیاسی شدن برود. این بدان معنا نیست که ما به مطالبهگری سیاسی باور نداریم، بلکه مطالبهگری سیاسی باید آگاهیای بر مبنای بسترها و زمینههای سیاسی کسب نماید. لازم است در اینجا به آگاهی سیاسی توجه شود و الزاماً هدف آن، براندازی دولت مرکزی نیست. مطالبهگری سیاسی میتواند خواستار تغییر در یک یا چند عنصر در ساختار حاکمیت باشد یا مطالبهای برای تغییر روابط میان عناصر را مطرح کند که با تغییر کل ساختار سیاسی حاکم و براندازی یکسان نیست. براندازی و انقلابهای سیاسی بر اساس دیالکتیک قطبی شکل میگیرند، اما ما در مطالبهگری از روابط برابرِ گروههای اجتماعی برای افزایش قدرت چانهزنی بحث میکنیم که دیالکتیکی تکمیلی است.
در توضیح بیشتر آگاهی سیاسی بعنوان زمینهی شکلگیری مطالبات سیاسی از نقلی از وبر استفاده میکنم. وبر در کتاب دانشمند و سیاستمدار معتقد است در جوامعی که انتخابات و رأیگیری مبتنی بر مشارکت تودهای است و احزاب وجود ندارند، «تنها بیمایگان توفیق انتخاب شدن دارند». با توجه به نکتهی مهمی که وبر بر آن تأکید میکند اگر به تحلیل کنشگری در میدان سیاسی بپردازیم، این امر خودنمایی میکند که اگر آگاهی سیاسی مردم جامعهای پایین باشد، همفهمی و فهم مشترک به سوی انتخاب افرادی گرایش پیدا میکند که بتوانند مخاطب آگاهی تودهای و عامیانه باشند. به همین دلیل است که ضرورت تأکید بر نقش سندیکا و اتحادیه و در مطالبهگری سیاسی، تأکید بر نقش احزاب بعنوان میانجیهای کنشهای مطالبهگرانه دارای اهمیت است. احزاب سیاسی عناصر مهمی هستند که در جامعهای با مطالبهگری سیاسی غیرقابل انکار و غیرقابل حذف هستند.
عنصر مهم دیگر در تحلیل مطالبهگری، بروز فردیت است که عنصری اساسیِ این فرایند به شمار میرود و در دنیای مدرن محور تحلیل کنشگری انسان قرار گرفت. فردیت زمانی بروز پیدا میکند که فرد در برابر سیستم بخواهد اعتراض کند. وقتی فرد در برابر سیستم قرار میگیرد، دیالکتیک فرد و سیستم، دیالکتیکی از اسلوب فاصله و از نوع خلاق است. چون فرد ابراز وجود میکند و خواستهها و مطالبات خود را بیان میکند. فضای بروز فردیت زمانی در جامعه شکل میگیرد که تحولات ناشی از همفراخوانی عناصر عینی و ذهنی، و به عبارت بهتر، تحولات ناشی از همفراخوانی سیستم اقتصادی و تکنولوژیکی با سیستم فکری- فلسفی بر اساس دیالکتیک تکمیلی به سوی ایجاد فضایی برای افزایش آگاهی نسبت به خواستههای سیاسی و اجتماعی مردم حرکت کند. در این زمان که آگاهی افزایش پیدا کرده، با تولید اندیشههای جدید اقتصاد رشد پیدا میکند و خواه ناخواه منجر به افزایش خواستههای سیاسی و اجتماعی میشود. از آنجا که رابطهی این عناصر دیالکتیکی است، رشد اقتصاد و تکنولوژی به همراه افزایش مطالبات و بیشتر شدن فرصتهای اجتماعی برای اقشار گوناگون، فضای رشد آگاهی و تولید اندیشههای نوین نیز بیشتر مهیا میگردد. هنگامی که خواستههای سیاسی- اجتماعی رشد پیدا میکند، اگر گروههای اجتماعی این آگاهی را داشته باشند که از فضایی که در اختیار دارند برای بیان مطالبات خود استفاده کنند، این بستر اجتماعی میتواند در دیالکتیکی تکمیلی با بسترهای سیاسیِ بروز فردیت رابطهای تقابلی ایجاد کند و فضای عمومی برای گفتگو دربارهی مسائل سیاسی نیز در کنار گفتگو دربارهی مسائل اجتماعی شکل بگیرد. در چنین شرایطی میدان فردیت در فضای عمومی گسترش یافته و امکان شکلگیری تشکلهای مختلف از جمله احزاب فراهم میشود.
در این فرایند چند موضوع اساسی مطرح میشود. نکتهی اول پاسخ به این پرسش است که آیا هر گونه اعتراضی و هر شکلی از بروز خواستههای فردی بعنوان کنش نمادی میتواند بستری برای شکلگیری کنش پیوسته در قالب مطالبهگری باشد یا خیر؟ تاریخ جامعهی ما نشان میدهد که کنشهای تازگی و خلاقانه در بستر اجتماعی جامعهی ایران به صورت مکرر و مقطعی شکل میگیرند و پس از مدتی نیز به حاشیه میروند. مقطعی بودن بروز فردیت پیامدهایی دارد که از آن جمله میتوان به شکلگیری موانعی در برابر در هم تنیده شدن کنشهای خلاق اشاره کرد و در ضمن، انباشت تجربه با تحول بستر اجتماعی امکان تداوم کنشگری مطالبهگرانه را با مشکل مواجه میکند. در کنار مقطعی بودن این موقعیتها، میتوان به ایجاد موقعیتهای ساختگیِ بروز فردیت اشاره کرد که امکان کنشگری برای افرادی را به وجود میآورد که از قبل پیشبینی شده در این فضاها دست به چه سنخی از کنشگری بزنند. تجمعات انسانی که در موقعیتهای گوناگون ایجاد میشود و منجر به بروز هیجانات عمومی و عواطف جمعی میگردد نیز بخشی از فضاهای بروز فردیت را به خود اختصاص میدهند. اینها موقعیتهایی هستند که در جامعهی ما زیاد دیده میشوند و لازم است ما این موقعیتها را مطالعه کنیم تا بتوانیم تشخیص دهیم آیا این فضاها، فضای کنشگری خلاق و نمادی هستند یا فضاهای از پیش تعیینشده از سوی طبقات ذینفع برای نمایش کنشگری خلاق. بنابراین میتوان یک نتیجهی مهم از شکلگیری این موقعیتهای ساختگی گرفت: اول اینکه این فرصتهای مقطعی برای اعلان اعتراضات عمومی به دلیل نداشتن برنامهریزی، نداشتن سازماندهی و نبود راهها و اهداف مشترک، نبود فهم مشترک میان گروههای شرکتکننده در موقعیتهای مقطعیِ بروز فردیت تبدیل به کنش پیوسته نمیشوند و دلیل اصلی آن هم نبود سازمانهای میانجی مانند احزاب در مطالبهگری سیاسی است. بنابراین برخی به این باور میرسند که کنشگری خلاق در جامعهی ما بینتیجه است. در صورتی که ما فرایند تبدیل کنش نمادی به کنش پیوسته را به درستی طی نکردهایم و به دلیل بروز هیجانات میل به کنش نانمادی پیدا کرده و کنشگری ما تبدیل به واکنش چرخهای یا انواع دیگری از رفتارهای جمعی شده است. در این فرایند چند موضوع قابل بررسی است: اول اینکه، جایگزینی آگاهی واقعی با آگاهی کاذب؛ گاهی ما گرایش داریم تا آگاهی کاذب را جایگزین آگاهی واقعی کنیم. آگاهی کاذب در موقعیتهایی شکل میگیرد که ممکن است ما تحت تأثیر اقتدار کریسمایی باشیم، یا تحت تأثیر گفتگوهایی قرار بگیریم که از سوی شخصی مطرح شده که مطلوب ماست و شاید به دلیل همدلی با نقدهایی است که فردی به کسی وارد میکند که از نظر ما فردی ناکارآمد است. این آگاهی کاذب به هر دلیلی که به وجود بیاید، ما چنین میاندیشیم که اطلاعات ما درست و واقعی هستند، بخصوص با گسترش شبکههای اجتماعی این مخاطره بیشتر شده است. در این زمان با تصور اینکه کنش نمادی داریم، در دام کنش نانمادی گرفتار میشویم و مسیر واکنش چرخهای را طی میکنیم که شورشهای مقطعی بیانگر آن است.
دوم، در برخی مواقع نافرمانی مدنی را با انفعال گروههای اجتماعی اشتباه میگیریم. کنشگری در پارادایم همکنشگرایی نمادی باید حامل معنا باشد و این معانی با نمادهایی اشارهپذیر و ارتباطپذیر منتقل میشود. زمانی که گروههای اجتماعی و سیاسی کنشگری فعالانه ندارند، بدین معنا که نمادی حاوی معنا را منتقل نمیکنند، سعی در سکوت دارند، خود را درگیر مسائل روز جامعه نمیکنند، ما نمیتوانیم مطمئن باشیم که با نافرمانی مدنی روبرو هستیم. نافرمانی مدنی دارای استراتژیهای خاص خود است و از انواع کنشگری خلاق به شمار میرود. گاهی سکوت اگر بتواند معنایی را منتقل کند، نافرمانی مدنی است. اما سکوتی که نشان از منزوی شدن فرد و بیتفاوتی اجتماعی داشته باشد، نافرمانی مدنی به شمار نمیرود. نافرمانی مدنی یکی از استراتژیهای مطالبهگری است و باید پیام خود را منتقل کند. نافرمانی مدنی کنشی نمادی است که با نمادهای مشترک میتواند ارتباط میان افرادی و گروههای اجتماعی را برقرار کند و به پیوستگی گروههای اجتماعی برای شکلگیری کنش پیوسته یاری برساند. نمادهایی که در نافرمانی مدنی منتقل میشوند اشارهپذیر و ارتباطپذیر هستند و اگر قرار باشد دچار انفعال شویم یا تبدیل به کنشگری منفل بشویم، پیام ما قابل اشاره و قابل ارتباط نخواهد بود؛ در این صورت ما نافرمانی مدنی نداشتهایم و این مورد هم در وقایع تاریخی ما به وفور دیده میشود.
دو نکتهی مهم دیگر هم هست که برآمده از فرهنگ سیاسی- اجتماعی ماست. یکی روحیهی پدرسالاری و دیگری، نیازمندی به یک منجی سیاسی تا بتواند شرایط سیاسی ما را تغییر دهد. نیاز به منجی در بخشهای مختلف جامعهی ما دیده میشود، اما در بُعد سیاسی این خواسته وضوح بیشتری دارد. این دو ویژگی در کنار هم منجر به این امر میشود که حتی در صورت تغییر سیاسی، یک وضعیت مشابه جایگزین وضعیت قبلی شود. همهی این نکات و ویژگیها شامل آگاهی کاذب، انفعال گروههای اجتماعی، روحیهی پدرسالاری و نیاز به منجی باعث میشود تا فضای عمومی اگر برای بروز فردیت آماده شود، گروههای صاحب قدرت بتوانند ان را به نفع خود مصادره کنند و ما شاهد بینتیجه بودن مطالبهگریهای سیاسی و اجتماعی باشیم. در ضمن برای شکلگیری سازمانهای میانجی از جمله احزاب سیاسی نیاز به بحث دربارهی عمودی بودن و افقی بودن حلقههای قدرت است که از عناصر مهم برای چانهزنی در فرایند مطالبهگری است تا بتواند به نتایج مطلوب برسد».
گفتمان مطالبهگری، گفتمانی معرفتشناختی مبتنی بر همفراخوانی فهم مشترک و فرصت تاریخی
تنهایی به بحث معرفتشناختیِ گفتمان مطالبهگری پرداخت و گفت: «گفتمان مطالبهگری، گفتمانی معرفتشناختی است که گروهی از مردم در هنگام همکنشیهای خود در واحدهای کنشگری به مطالبی میرسند که باید ایجاد کنند. این مطالبات میتواند اشکال متفاوتی اعم از سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی داشته باشد. این همکنشی در برابر گروه خاصی قرار میگیرد و گفتگو در برابر گروه مخاطب باید سامان گیرد. از ویژگیهای خاص پارادایم تفسیری پرگمتیستی این است که کنشگران وقتی دست به احتساب عملیاتی میزنند، به این نتیجه میرسند که باید تغییر صورت گیرد. اما این احتساب میتواند برعکس عمل کند و نشان دهد که فرصت تاریخی برای مطالبهگری فراهم نیست. بنابراین یکی از اشکال کنشگری انسان در واحد کنشگری، مطالبهگری است و زمانی به وجود میآید که تشخیص عمومی مبتنی بر این باشد که چیزهایی را باید به دست بیاوریم که بنا بر موقعیتی که در آن درگیر هستیم، مناسب هستند. فرایند مطالبهگری از اساسیترین ویژگیهایی است که پویایی جامعه و تغییر را ممکن میکند. درمانگری هم میتواند به این مسئله کمک کند. اما جوامع همیشه مطالبهگر نیستند، نه اینکه مطالبهگری را نپسندند یا مطالبات را تشخیص ندهند، بلکه گاهی ممکن است حتی مطالبات را تشخیص دهند، اما احتساب پرگمتیستیک به این سو حرکت میکند که در زمان کنونی مطالبهگری نکنند. در جوامع جهان سوم، چه روشنفکران و چه انبوه مردم به مطالباتی فکر میکنند که میدانند امکان طرح آنها وجود ندارد. بنابراین گفتمان مطالبهگری نیاز به فرصتی دارد که «فرصت تاریخی نه گفتن، گفتن من هستم و من آرزوها و حقوقی دارم » به وجود آید. با همهی این مسائل دو حالت کلی ممکن است به وجود بیاید: اول اینکه، تشخیص مطالبات صورت نگرفته باشد و دوم، تشخیص مطالبات صورت گرفته، اما فرصت طرح آن وجود ندارد. اینجاست که فضای کنشگری جامعهشناسان مورد توجه قرار میگیرد. اگر لازم است جنبشی ایجاد شود، راهکار آن طرح مسئله است و در عین حال، باید بهترین راه را برای طرح مسئله پیدا کرد. مثلاً در واقعهی ۱۳۳۲، در دورهی مصدق مهمترین بحثی که مصدق توانست بر اساس آن انگیزش اجتماعی ایجاد کند، تمرکز بر حق مالکیت نفت بود که از انگلیس گرفته شود و به شوروی داده نشود، بلکه باید ملی شود. در این وضعیت او توانست جبههی ملی را روی یک مسئله متمرکز کند و به نتیجه برسد. این فرایند نشان میدهد که مصدق با شاخههای مختلفی که داعیههای مختلف مذهبی، کارگری، کشاورزی، روشنفکری و غیره داشتند، از محافظهکارترینها مثل بازاریان و مذهبیهای سنتی تا رادیکالترینها که شاخهی دکتر فاطمی بود، جمع شدند و روی مسئلهی نفت تمرکز کردند.
ما اگر بتوانیم امید تشخیص و حل مسئله را در هر برههای پا بر جا نگه داریم، امید مردم برای شرکت در فرایند اصلاح جامعه بیشتر میشود. اما اگر شاخه به شاخه شویم و نتوانیم انگیزش اجتماعی را ایجاد کنیم، اختلاف بین خودهای ما ایجاد میشود که حتی در تشخیص مسئله هم با مشکل مواجه میشویم. مطالبهگری یک بخش از کار است و تشخیص مسئله بحث مهم دیگری که امیدها و یأسهای ما در آینده را تشکیل میدهد و چالشهای ما را رقم خواهد زد. وقتی انبوه مردم و روشنفکران هر کدام راه متفاوتی را برای رسیدن به اهداف انتخاب میکنند، یعنی جامعهی ما آشفته است. نه مسئلهی مشترکی دارند که بر اساس آن انگیزش اجتماعی ایجاد شود و نه راه مشترکی برای رسیدن به هدف دارند. وظیفهی ما برای تبدیل کردن مطالبهگریهای خاموش به مطالبهگریِ فعال اجتماعی چیست؟ دیالکتیک تضاد قدرت باید به اندازهای در جامعه پیشرفته باشد که روشنفکران و متفکران، کارگران و معلمین و گروههای دیگر به این نتیجه برسند که مسائل تفرقهافکن را رها کنند و مسیر اصلی را پیدا نمایند. یک مسیر و یک هدف را با برنامهی خاصی دنبال کنند. البته این نکته مهم است که بسیاری از جنبشها پس از ایجاد تغییر اساسی، بدون گفتمان معرفتشناختی سالها و دههها پشیمان از تغییر انجام شده خواهند بود. بنابراین فرایند گفتمان مطالبهگری باید با فهم، معرفت و به اشتراک گذاشتن تفسیر مشترک کنشگران در واحدهای کنشگری جلو برود. این فرایند دارای یک فرمول عام نیست و نیاز به اشتراک معانی دارد تا بتواند مطالبات را بعنوان مسئله در مقابل مردم قرار دهد».
فایل صوتی و تصویری این نشست را در لینک زیر تماشا کنید:
http://www.aparat.com/v/xfs86eh