▫️سخنان ح.ا. تنهایی در همایش روز ملی علوم اجتماعی ▫️دوشنبه ۱۴۰۲/۰۹/۱۳ ▫️خانه اندیشمندان علوم انسانی
متأسفانه طی پنج دهه تدریس در ایران، همیشه نوعی قضاوتهای کلیشهای درباره یک پارادایم یا دربارهی یک نظریه موجب میشد که هم من در فرایند آموزش مشکل پیدا کنم و ابتدا باید دانشجویان را برای فهمِ اصل ماجرا آماده کنم، وهم اینکه بسیاری از همکاران ما، حاضر نبودند به اصلِ مطالب رجوع کنند و این قضاوتهای کلیشهای را مورد نقد قرار دهند.
بهصورت خلاصه مطالبی را که طی این چهار دهه تدریس و گفتگو با اعضای هیئت علمی و دست اندرکاران تدریس نظریهها داشتم، در یک تقسیمبندی چند دههای، نه بهعنوان نقد، بلکه برای مروری برای جامعهشناسان جوانتر بیان میکنم، بهخصوص که نظریهها و روش دو موضوع اساسی درجامعهشناسی هستند که اگر لطمه بخورند، جامعهشناسی به لحاظ یک رشتهی آکادمیک لطمه خواهد خورد.
دههی شصت را با یادِ دکتر توسلی شروع میکنم، دو مورد تجربه خوب به لحاظ حرفهای داشتم. یک مورد دکتر توسلی، و دیگری دکتر قانعی راد که در قسمت دههی ۹۰ بیان خواهم کرد. اول دههی شصت برگشتم به ایران. اولین کتابی که در زمینه نظریههای جامعهشناسی باب بود، کتاب دکتر ادیبی و انصاری بود. در این کتاب گزارشی که راجع بهپارادایم تفسیری نوشته بودند بسیار مخدوش و غیر مستند بود. من بارها پاسخ نوشتم و چاپ کردم، اولینبار در مجوعه کارهای درحال انجام دانشگاه شیراز (من کارم را از ۱۳۶۲ در دانشگاه شیراز شروع کردم و دانشگاه شیراز مجموعهای با عنوان کارهای در حال انجام چاپ میکرد که در سرتا سر دانشگاههای دولتی منتشر میکرد)، گاهی هم اساتید پیشکسوت مرا تشویق می کردند، آن زمان هنوز دانشگاه آزاد تأسیس نشده بود. آنجا من این مساله را جواب داده بودم، و یادم هست در اولین چاپ کتاب نظریههای جامعه شناسی که جناب دکتر توسلی در سال 1372 نوشت، تحلیل من از گرایشهای خُرد و کلان را که در پارادایم تفسیری مطرح کرد و در برابر آن، نظر مخالفین و موافقین دیگری را نیز ذکر کرده بود. من انصاف و بیطرفی ایشان را هیچ وقت فراموش نمیکنم، بدون اینکه بخواهد برمبنای نظر شخصی خود و ادبیاتی که با آن آشنایی کامل نداشت قضاوتی کند. چون قضاوتهای بدون مطالعه منابع اولی، بزرگترین جنایت در علم است.
بعد از اتمام دههی شصت و از همان زمان به بعد، مهمترین مشکل باصطلاح منتقدین که هیچ پایه و مستند دست اولی هم نداشت، این ادعا بود که پارادایم تفسیری پارادایمی خُرد است و تاریخ را نمیشناسد، کلان را نمیفهمد و سیستم و قدرت را نمیداند. من همه این موارد را مستنداً پاسخ دادم. در کتابهای زیادی نوشتم، در مقاله های زیادی سند دادم، و سخنرانی و مناظرههای زیادی کردم.
دههی هفتاد به تهران آمدم. در سال 1373، فرصتی یافتم با چند نفر از جامعهشناسان در دفتر رئیس دانشگاهشان صحبت کنیم. یکی از آنان که نامِ او را ذکر نمیکنم، اظهار داشت پارادایم بلومر خُرد است و در قلمرو جامعهشناسی وارد نمیشود. درپاسخ گفتم من دانشجوی بلومر هستم و میدانم که آجر اصلی نظریه جامعهشناسی بلومر (joint action ) یعنی کنش پیوسته، و به ترجمهی آقای دکتر توسلی "عمل پیوسته" است. تقاضا میکنم این اصطلاح را برای من تعریف کنید ببینیم چیزی که نقد و از دایرهی جامعهشناسی خارج میکنید را میشناسید؟ وقتی دو دقیقه سکوت کرد گفتم چه اجباری برای قضاوت دارید راجع به چیزی که نمیدانید و بعد این را به دانشجویان منتقل می کنید؟ بعد سرِ کلاس مقطع دکتری، تازه باید الفبای بحث را از ابتدا شرح میکردم، رنجی که نزدیک به چهل سال در دانشگاهها بردم. این بود که همیشه سایه قضاوتهای کلیشهای برخی از اساتید، که متأسفانه در ذهن دانشجویان ماندگار شده بود،مانع پیشرفت آموزشِ مستند میشد.
در همین دههی هفتاد، طرحی به استانداری تهران دادم ( که نشان دهندهی این بود که پژوهشهای کیفی، که در دهه ۹۰ تازه رواج پیدا کرد، و آن هم با ابهامات، در دههی ۷۰ ناشناخته و تابو بود). من طرحی دادم برای کار در حاشیههای تهران با شیوهی کیفی. همانطور که میدانید شیوهی کیفی نافرضیهمحور و ناریاضیمحور است، مثل کارهایی که گلیسر، استراوس و کربین بر آن تأکید داشتند. استانداری تهران، طرح من را رَد کرد چون در طرحِ من فرضیه نبود! در آن زمان پژوهش بدون فرضیه را پژوهش نمی دانستند، چون درکی از تحقیق و پژوهش کیفی، در دهه هفتاد وجود نداشت و این باعث تأسف بود.
بعد از دههی هفتاد وشروعِ دههی هشتاد فعالیتهای نوشتن کتابهایم برای رفع همین کجخوانیها یا نخواندنها زیاد شد. کتابهای درآمدی بر مکاتب و نظریههای جامعهشناسی را برای عموم به چاپ دوم رساندم و بعد کتاب نظریههای جامعهشناسی را برای دانشگاه پیام نور و سپس برای عموم دانشجویان کارشناسی در دههی هفتاد منتشر کردم. البته بخاطر ساده نویسی این کتابها مورد اقبال واقع شد.
در دههی ۸۰ در دو همایش شرکت کردم. دو همایش کندوکاوهای نظری در انجمن جامعه شناسی ایران، همایش اول درسال 1384 و همایش دوم در سال 1386 برگزار شد. در همایش اول من با توجه به اینکه برای اولین بار در ایران کتاب جامعهشناسی نظری را تنظیم کرده بودم و میخواستم یکی از نکات آنرا که تمایز مفاهیم تحلیلی و مکتبی در نظریههای جامعهشناسی و بسیار حساس و لازمست را توضیح دهم. مثالهایی هم زدم و واکنشهایی هم دیدم. در این همایش تا جایی که یادم هست جناب دکتر توسلی، جناب دکتر رفیعپور، و جناب دکتر توکل هم تشریف داشتند. گِلهام از جامعهی انجمن این بود که من دو سال است این کتاب را نوشته ام، و شما تازه همایش درست کردهاید بنام «کندوکاوهایی پیرامون جامعهشناسی نظری». من دو سال بود که جامعهشناسی نظری را نوشته بودم. کتاب را نخواندهاند و اگر از آنها می پرسیدند چه هست؟ اظهار میداشتند: تنهایی است، چیزهایی میگوید!!
در سال 1386 من با رویکرد جامعهشناسی تاریخی در پارادیم بلومری بهخصوص، و فرانظریهای که خودم در حال ساخت آن بودم و چند دهه است که بر رویِ آن کار میکنم به نام «جوامع درونساخت و برونساخت»، در دومین همایش «اجا» صحبت کردم. اما متأسفانه بعد از اظهارات من که در خصوص اهمیت مطالعات تاریخی و کلان و سیستم در کار بلومر بود، در خلاصه پنل، مدیر پنل در جمعبندی خود گفت: در هر صورت پارادایم بلومر خُرد است، و بدون هیچ مستندی این را گفت. فقط کافی بود شرحی که استرایکر، یا خودِ بلومر نوشته است را میخواندند و بعد قضاوت میکردند، که در همکنشگرایی نمادی تأکید بر مطالعه از خُردِ خُرد تا کلانِ کلان است. بلومر بنیانگذار مکتب این را میگوید و نظریهی جنبشهای اجتماعی، صنعتیشدن جوامع، تضاد قدرت در جامعهی صنعتی و نظریهی رفتارهای جمعی و گروههای سلطهگر و سلطهپذیر و دیگر موارد را شرح میدهد، اما باز دیگران دائم از آن غفلت میکنند یا آن را وارونه جلوه میدهند. مید نیز پیش از بلومر در قلمرو جامعهشناسی تاریخی خود به دو نوع جامعهی تاریخی با مدیریت شخصی و دولتی اشاره کرده است، و با تباری از اقتدار سنتی و عقلایی-حقوقی وبر و عنصر سوم سیمل. مید به انواع خود میرسد، مانند خود اجتماعی، خود کل، خود متحد، خود ملی، بهویژه در شرح تاریخی خود از دوران جوامع باستان تا فئودالیسم و دوران اروپای پسانوزایی یا موضوع آگاهی ملی، به این موارد مهم اشاره کرده اما باز او را روانشناس یا خُردگرا میدانند؛ همانگونه که اریک فِرُمِ جامعهشناس را بدون توجه به طرح او از دوران تاریخیِ «آزادی از» و «آزادی به» و طرح جامعهی نامتمرکز او بهعنوان راه برونرفت از سرمایهداری و با غفلت از اینکه او فارغالتحصیل دکتری رشتهی جامعهشناسی از دانشگاه برلین و شاگرد آلفرد وبر بود، باز وی را روانشناس یا روانکاو معرفی میکنند، که البته روانکاو هم بود: روانکاوی تاریخی، اما از طرح تاریخی و جهانی او، که فرانظریهای از روانکاوی و جامعهشناسی بود، حرفی درمیان نیست!
در دههی ۸۰ و ۹۰ یکی از مهمترین مشکلات، ترجمههای برخی اصطلاحات پارادایم تفسیری بود که اگرچه در ترجمهی ساده از انگلیسی به فارسی میتوانستند گاه درست باشند، اما ازنظر فهم پارادایمی کاملا غلط و گمراه کننده بودند و هنوز نیز هستند. معلوم بود که مترجمین محترم اصل کتاب مید را نخوانده بودند زیرا نمیدانستند که مید در برابر (me) من معفعولی نمیآورد، بلکه من اجتماعی (social me) میآورد و یا اگر در برابر «نقشگیری» یا(role-taking) مید «ایفای نقش» بگذاریم یعنی مید را از محتوای پرگمتیستی خالی کرده و به جای آن نظریهی دورکهیم را گذاردهایم. این موضوع در باب اصطلاح play و generalized other نیز، و برخی دیگر از اصطلاحات صدق میکند.
در دههی ۹۰ خاطرم هست که در جلسهای که دانشگاه آزاد تدارک دیده بود با نام کرسیهای نظریهپردازی، و در این جلسه من دعوت شده بودم، شنیدم یکی از اساتید فرمودند: مواظب باشیم که نظریههای جامعهشناسی که الان ما میخواهیم برای آن کُرسی درست کنیم و گسترش پیدا کند مانند قضیه مارکس نباشد که فرمولهای فراتاریخی بدهیم. شُک شده بودم! در صورتی که اولین کسی که بهفرمولهای فراتاریخی و شاه کلید تاریخ در تبیینها ایراد گرفت و به زبان علمی استغفار کرد خودِ مارکس بود، و پاسخ نامهی مایکلوفسکی را که اجازه خواسته بود تا با نظریهی او مدلی جهانی بسازد، اینگونه نوشت: نه، این احترام شما بهمعنای توهین به من است. آنچه را که گفتم فقط بهکشورهای اروپای غربی مرتبط است. و حالا اغلب مدام باصطلاح نقد میکنند که مارکس اشتباه کرده است. تا کی این خطاها در جامعهشناسی آکادمیک باید تکرار شود؟ مارکس خطا کرده و گفته پنج مرحله جهانی!؟ در صورتی که نگفته است و بیان داشته است که من چنین ساخت تعمیم قیاسی را قبول ندارم.
در همین دههی۹۰ دانشجوی من موضوع رد نظریهی فراتاریخی مارکس را که از من شنیده بود در کلاس دیگری در دانشگاه علوم و تحقیقات تهران مطرح کرد و گفته بود استناد آن در کتاب مکاتبات مارکس و انگلس هست. استاد محترم گفته بود نظر تنهایی درست نیست زیرا چنین کتابی اصلا وجود خارجی ندارد! «مگر چنین کتابی هم هست!؟». هفتهی بعد من عین کتاب را بهکلاس بردم و بهنمایش گذاردم تا همه ببینند و کمی بعد به همان استاد نیز یادآوری کردم.
من در همایش خوانش انتقادی وبر در دانشگاه خوارزمی در دههی ۹۰ نوشتم و گفتم که ابتدا از آرون یاد گرفتم و بعد به کتابهای وبر رجوع کردم و تأیید آنرا یافتم و بعد در دستگاه نظری وبر که درسال 1400 منتشر کردم اعلام کردم وبر اساساً عّلیگرا نیست. وبر علاوه بر اینکه علّیگرا نیست، اما در همه کلاسها و نوشتهها نیز اعلام میشود که دو سنخ آرمانی معرفی کرده است. کوزر به تأثیر از آرون و من هم که با آرون شروع کردم و بعد دقیقاً با کتاب روش وبر تحلیل و شرح دادم به این نتیجه رسیدم که آرون به سه سنخ آرمانی اعتقاد دارد، نه دو سنخ! اما جامعهی دانشگاهی ما همیشه، دو سنخ معرفی میکند، این خیانت به وبر است.
آخرین خاطره در دههی ۹۰ که خاطرهی خوبی بود و دوبار تکرار شد با جناب دکتر قانعی راد بود. تا آنجایی که من دیده بودم جناب دکتر قانعی راد انسان منصفی بود و پیرامون چیزی که نمیدانست قضاوت نمیکرد، و پیرامون آنچه میدانست با دقت و رعایت اخلاق علمی مینوشت. در یادنامهای که بههمت «رسانهی فرهنگ» و همراهان تفسیری من تهیه شد مقدمهای نوشت و در آن از کوششهای من برای انتقال تجربهی دست اول پارادایم بلومری به ایران بهخوبی یاد کرد و افزون بر نکات تفسیری که من دنبال کرده بودم بهموضوع تحلیلی بودن مفاهیم در شرحهای من اشارهی مدافعانهای نمود. روح علمی و خالص او را میستایم. البته من موضوع مفاهیم تحلیلی و مکتبی را در کتاب «جامعهشناسی نظری» شرح داده بودم (از چاپ اول ۱۳۸۲ تا چاپ هفتم ۱۴۰۲)، کتابی که مورد کپیبرداری نااخلاقی و مخدوش، بدون ذکر هیچ سندی از کار من توسط نویسندهای در تهران واقع شده است. خوشبختانه گروه جامعهشناسی نظری انجمن جامعهشناسی ایران موضوع را در نشستی بهنقد و بررسی گذارد. خاطرهی دوم من از جناب قانعی راد به پنل خوانش دورکهیم در دانشگاه علامه طباطبایی مربوط میشود. یکی از موارد تازهای که در این پنل عنوان کردم تفاوت حساس میان نظریهپرازان کلاسیک و بنیانگذاران بود. او میتوانست بگوید چنین تقسمبندی خلاف عرف است و مورد پذیرش نیست، اما با روحی علمی گفت من تا بهحال موضوع را از این زاویه ندیده بودم، باید پیرامون آن صحبت کنیم. یادش گرامی!
دههی ۴۰۰ را برای اتمام کارهای چند دههی پیش در اشکال جدید (مانند دستگاه نظری مارکس، وبر، مید، بلومر، تفسیریپرگمتیستی، گورویچ) و افزایش کارهای جدید (مانند دستگاه نظری استراوس و دستگاه نظری شیبوتانی و دستگاه نظری شیکاگوی ایرانی) اختصاص دادهام. از میان کارهای مانده که در این خلاصه ذکر کمتری از او به میان آوردم پیرامون مسئله روش و نظریهی زمینهای استراوس هست که در ایران نسبت بهآن جفا شده است. در اغلب دانشگاهها علیّت را بهنظریهی استراوس بستهاند. یا پیرامون رشتهی تحصیلی و تبار هستیشناسی استراوس مغلطه میکنند. یادم میآید در اسفند ۹۸ در جلسه دفاع یکی از دانشجویان من استادی گفت استراوس نظریهاش پزشکی است، چرا روش او را در جامعهشناسی استفاده میکنید؟! درصورتیکه استراوس، شاگرد بلومر و پرگمتیست شیکاگویی است. او با منطق abduction که پرگمتیستی است کار میکرد و بههمین دلیل گلیسر کلمبیایی و استراوس شیکاگویی در دههی هشتاد میلادی از هم جدا شدند. وقتی پارادایم هستیشناسی و روششناسی استراوس را ندانیم و نظریهی زمینهای ایشان به کار بسته شود نتیجه این میشود که در داوریهای دفاعیات رسالهها نقدهایی را میشنویم که نشان میدهد برخی از همکاران محترم اصطلاحات پارادایم استراوس را از اساس نمیشناسند، اما داوری میکنند و نظر میدهند. اسفناک است! یکی از داوران میگفت:« این برسازی کنش دیگر چیست؟» یا «فرایند گذار دیگر کدام است؟» یعنی هیچ ندانستن از دستگاه نظری استراوس و نشستن بر کرسی داوری پایاننامه دکتری.
متأسفانه طی پنج دهه تدریس در ایران، همیشه نوعی قضاوتهای کلیشهای درباره یک پارادایم یا دربارهی یک نظریه موجب میشد که هم من در فرایند آموزش مشکل پیدا کنم و ابتدا باید دانشجویان را برای فهمِ اصل ماجرا آماده کنم، وهم اینکه بسیاری از همکاران ما، حاضر نبودند به اصلِ مطالب رجوع کنند و این قضاوتهای کلیشهای را مورد نقد قرار دهند.
بهصورت خلاصه مطالبی را که طی این چهار دهه تدریس و گفتگو با اعضای هیئت علمی و دست اندرکاران تدریس نظریهها داشتم، در یک تقسیمبندی چند دههای، نه بهعنوان نقد، بلکه برای مروری برای جامعهشناسان جوانتر بیان میکنم، بهخصوص که نظریهها و روش دو موضوع اساسی درجامعهشناسی هستند که اگر لطمه بخورند، جامعهشناسی به لحاظ یک رشتهی آکادمیک لطمه خواهد خورد.
دههی شصت را با یادِ دکتر توسلی شروع میکنم، دو مورد تجربه خوب به لحاظ حرفهای داشتم. یک مورد دکتر توسلی، و دیگری دکتر قانعی راد که در قسمت دههی ۹۰ بیان خواهم کرد. اول دههی شصت برگشتم به ایران. اولین کتابی که در زمینه نظریههای جامعهشناسی باب بود، کتاب دکتر ادیبی و انصاری بود. در این کتاب گزارشی که راجع بهپارادایم تفسیری نوشته بودند بسیار مخدوش و غیر مستند بود. من بارها پاسخ نوشتم و چاپ کردم، اولینبار در مجوعه کارهای درحال انجام دانشگاه شیراز (من کارم را از ۱۳۶۲ در دانشگاه شیراز شروع کردم و دانشگاه شیراز مجموعهای با عنوان کارهای در حال انجام چاپ میکرد که در سرتا سر دانشگاههای دولتی منتشر میکرد)، گاهی هم اساتید پیشکسوت مرا تشویق می کردند، آن زمان هنوز دانشگاه آزاد تأسیس نشده بود. آنجا من این مساله را جواب داده بودم، و یادم هست در اولین چاپ کتاب نظریههای جامعه شناسی که جناب دکتر توسلی در سال 1372 نوشت، تحلیل من از گرایشهای خُرد و کلان را که در پارادایم تفسیری مطرح کرد و در برابر آن، نظر مخالفین و موافقین دیگری را نیز ذکر کرده بود. من انصاف و بیطرفی ایشان را هیچ وقت فراموش نمیکنم، بدون اینکه بخواهد برمبنای نظر شخصی خود و ادبیاتی که با آن آشنایی کامل نداشت قضاوتی کند. چون قضاوتهای بدون مطالعه منابع اولی، بزرگترین جنایت در علم است.
بعد از اتمام دههی شصت و از همان زمان به بعد، مهمترین مشکل باصطلاح منتقدین که هیچ پایه و مستند دست اولی هم نداشت، این ادعا بود که پارادایم تفسیری پارادایمی خُرد است و تاریخ را نمیشناسد، کلان را نمیفهمد و سیستم و قدرت را نمیداند. من همه این موارد را مستنداً پاسخ دادم. در کتابهای زیادی نوشتم، در مقاله های زیادی سند دادم، و سخنرانی و مناظرههای زیادی کردم.
دههی هفتاد به تهران آمدم. در سال 1373، فرصتی یافتم با چند نفر از جامعهشناسان در دفتر رئیس دانشگاهشان صحبت کنیم. یکی از آنان که نامِ او را ذکر نمیکنم، اظهار داشت پارادایم بلومر خُرد است و در قلمرو جامعهشناسی وارد نمیشود. درپاسخ گفتم من دانشجوی بلومر هستم و میدانم که آجر اصلی نظریه جامعهشناسی بلومر (joint action ) یعنی کنش پیوسته، و به ترجمهی آقای دکتر توسلی "عمل پیوسته" است. تقاضا میکنم این اصطلاح را برای من تعریف کنید ببینیم چیزی که نقد و از دایرهی جامعهشناسی خارج میکنید را میشناسید؟ وقتی دو دقیقه سکوت کرد گفتم چه اجباری برای قضاوت دارید راجع به چیزی که نمیدانید و بعد این را به دانشجویان منتقل می کنید؟ بعد سرِ کلاس مقطع دکتری، تازه باید الفبای بحث را از ابتدا شرح میکردم، رنجی که نزدیک به چهل سال در دانشگاهها بردم. این بود که همیشه سایه قضاوتهای کلیشهای برخی از اساتید، که متأسفانه در ذهن دانشجویان ماندگار شده بود،مانع پیشرفت آموزشِ مستند میشد.
در همین دههی هفتاد، طرحی به استانداری تهران دادم ( که نشان دهندهی این بود که پژوهشهای کیفی، که در دهه ۹۰ تازه رواج پیدا کرد، و آن هم با ابهامات، در دههی ۷۰ ناشناخته و تابو بود). من طرحی دادم برای کار در حاشیههای تهران با شیوهی کیفی. همانطور که میدانید شیوهی کیفی نافرضیهمحور و ناریاضیمحور است، مثل کارهایی که گلیسر، استراوس و کربین بر آن تأکید داشتند. استانداری تهران، طرح من را رَد کرد چون در طرحِ من فرضیه نبود! در آن زمان پژوهش بدون فرضیه را پژوهش نمی دانستند، چون درکی از تحقیق و پژوهش کیفی، در دهه هفتاد وجود نداشت و این باعث تأسف بود.
بعد از دههی هفتاد وشروعِ دههی هشتاد فعالیتهای نوشتن کتابهایم برای رفع همین کجخوانیها یا نخواندنها زیاد شد. کتابهای درآمدی بر مکاتب و نظریههای جامعهشناسی را برای عموم به چاپ دوم رساندم و بعد کتاب نظریههای جامعهشناسی را برای دانشگاه پیام نور و سپس برای عموم دانشجویان کارشناسی در دههی هفتاد منتشر کردم. البته بخاطر ساده نویسی این کتابها مورد اقبال واقع شد.
در دههی ۸۰ در دو همایش شرکت کردم. دو همایش کندوکاوهای نظری در انجمن جامعه شناسی ایران، همایش اول درسال 1384 و همایش دوم در سال 1386 برگزار شد. در همایش اول من با توجه به اینکه برای اولین بار در ایران کتاب جامعهشناسی نظری را تنظیم کرده بودم و میخواستم یکی از نکات آنرا که تمایز مفاهیم تحلیلی و مکتبی در نظریههای جامعهشناسی و بسیار حساس و لازمست را توضیح دهم. مثالهایی هم زدم و واکنشهایی هم دیدم. در این همایش تا جایی که یادم هست جناب دکتر توسلی، جناب دکتر رفیعپور، و جناب دکتر توکل هم تشریف داشتند. گِلهام از جامعهی انجمن این بود که من دو سال است این کتاب را نوشته ام، و شما تازه همایش درست کردهاید بنام «کندوکاوهایی پیرامون جامعهشناسی نظری». من دو سال بود که جامعهشناسی نظری را نوشته بودم. کتاب را نخواندهاند و اگر از آنها می پرسیدند چه هست؟ اظهار میداشتند: تنهایی است، چیزهایی میگوید!!
در سال 1386 من با رویکرد جامعهشناسی تاریخی در پارادیم بلومری بهخصوص، و فرانظریهای که خودم در حال ساخت آن بودم و چند دهه است که بر رویِ آن کار میکنم به نام «جوامع درونساخت و برونساخت»، در دومین همایش «اجا» صحبت کردم. اما متأسفانه بعد از اظهارات من که در خصوص اهمیت مطالعات تاریخی و کلان و سیستم در کار بلومر بود، در خلاصه پنل، مدیر پنل در جمعبندی خود گفت: در هر صورت پارادایم بلومر خُرد است، و بدون هیچ مستندی این را گفت. فقط کافی بود شرحی که استرایکر، یا خودِ بلومر نوشته است را میخواندند و بعد قضاوت میکردند، که در همکنشگرایی نمادی تأکید بر مطالعه از خُردِ خُرد تا کلانِ کلان است. بلومر بنیانگذار مکتب این را میگوید و نظریهی جنبشهای اجتماعی، صنعتیشدن جوامع، تضاد قدرت در جامعهی صنعتی و نظریهی رفتارهای جمعی و گروههای سلطهگر و سلطهپذیر و دیگر موارد را شرح میدهد، اما باز دیگران دائم از آن غفلت میکنند یا آن را وارونه جلوه میدهند. مید نیز پیش از بلومر در قلمرو جامعهشناسی تاریخی خود به دو نوع جامعهی تاریخی با مدیریت شخصی و دولتی اشاره کرده است، و با تباری از اقتدار سنتی و عقلایی-حقوقی وبر و عنصر سوم سیمل. مید به انواع خود میرسد، مانند خود اجتماعی، خود کل، خود متحد، خود ملی، بهویژه در شرح تاریخی خود از دوران جوامع باستان تا فئودالیسم و دوران اروپای پسانوزایی یا موضوع آگاهی ملی، به این موارد مهم اشاره کرده اما باز او را روانشناس یا خُردگرا میدانند؛ همانگونه که اریک فِرُمِ جامعهشناس را بدون توجه به طرح او از دوران تاریخیِ «آزادی از» و «آزادی به» و طرح جامعهی نامتمرکز او بهعنوان راه برونرفت از سرمایهداری و با غفلت از اینکه او فارغالتحصیل دکتری رشتهی جامعهشناسی از دانشگاه برلین و شاگرد آلفرد وبر بود، باز وی را روانشناس یا روانکاو معرفی میکنند، که البته روانکاو هم بود: روانکاوی تاریخی، اما از طرح تاریخی و جهانی او، که فرانظریهای از روانکاوی و جامعهشناسی بود، حرفی درمیان نیست!
در دههی ۸۰ و ۹۰ یکی از مهمترین مشکلات، ترجمههای برخی اصطلاحات پارادایم تفسیری بود که اگرچه در ترجمهی ساده از انگلیسی به فارسی میتوانستند گاه درست باشند، اما ازنظر فهم پارادایمی کاملا غلط و گمراه کننده بودند و هنوز نیز هستند. معلوم بود که مترجمین محترم اصل کتاب مید را نخوانده بودند زیرا نمیدانستند که مید در برابر (me) من معفعولی نمیآورد، بلکه من اجتماعی (social me) میآورد و یا اگر در برابر «نقشگیری» یا(role-taking) مید «ایفای نقش» بگذاریم یعنی مید را از محتوای پرگمتیستی خالی کرده و به جای آن نظریهی دورکهیم را گذاردهایم. این موضوع در باب اصطلاح play و generalized other نیز، و برخی دیگر از اصطلاحات صدق میکند.
در دههی ۹۰ خاطرم هست که در جلسهای که دانشگاه آزاد تدارک دیده بود با نام کرسیهای نظریهپردازی، و در این جلسه من دعوت شده بودم، شنیدم یکی از اساتید فرمودند: مواظب باشیم که نظریههای جامعهشناسی که الان ما میخواهیم برای آن کُرسی درست کنیم و گسترش پیدا کند مانند قضیه مارکس نباشد که فرمولهای فراتاریخی بدهیم. شُک شده بودم! در صورتی که اولین کسی که بهفرمولهای فراتاریخی و شاه کلید تاریخ در تبیینها ایراد گرفت و به زبان علمی استغفار کرد خودِ مارکس بود، و پاسخ نامهی مایکلوفسکی را که اجازه خواسته بود تا با نظریهی او مدلی جهانی بسازد، اینگونه نوشت: نه، این احترام شما بهمعنای توهین به من است. آنچه را که گفتم فقط بهکشورهای اروپای غربی مرتبط است. و حالا اغلب مدام باصطلاح نقد میکنند که مارکس اشتباه کرده است. تا کی این خطاها در جامعهشناسی آکادمیک باید تکرار شود؟ مارکس خطا کرده و گفته پنج مرحله جهانی!؟ در صورتی که نگفته است و بیان داشته است که من چنین ساخت تعمیم قیاسی را قبول ندارم.
در همین دههی۹۰ دانشجوی من موضوع رد نظریهی فراتاریخی مارکس را که از من شنیده بود در کلاس دیگری در دانشگاه علوم و تحقیقات تهران مطرح کرد و گفته بود استناد آن در کتاب مکاتبات مارکس و انگلس هست. استاد محترم گفته بود نظر تنهایی درست نیست زیرا چنین کتابی اصلا وجود خارجی ندارد! «مگر چنین کتابی هم هست!؟». هفتهی بعد من عین کتاب را بهکلاس بردم و بهنمایش گذاردم تا همه ببینند و کمی بعد به همان استاد نیز یادآوری کردم.
من در همایش خوانش انتقادی وبر در دانشگاه خوارزمی در دههی ۹۰ نوشتم و گفتم که ابتدا از آرون یاد گرفتم و بعد به کتابهای وبر رجوع کردم و تأیید آنرا یافتم و بعد در دستگاه نظری وبر که درسال 1400 منتشر کردم اعلام کردم وبر اساساً عّلیگرا نیست. وبر علاوه بر اینکه علّیگرا نیست، اما در همه کلاسها و نوشتهها نیز اعلام میشود که دو سنخ آرمانی معرفی کرده است. کوزر به تأثیر از آرون و من هم که با آرون شروع کردم و بعد دقیقاً با کتاب روش وبر تحلیل و شرح دادم به این نتیجه رسیدم که آرون به سه سنخ آرمانی اعتقاد دارد، نه دو سنخ! اما جامعهی دانشگاهی ما همیشه، دو سنخ معرفی میکند، این خیانت به وبر است.
آخرین خاطره در دههی ۹۰ که خاطرهی خوبی بود و دوبار تکرار شد با جناب دکتر قانعی راد بود. تا آنجایی که من دیده بودم جناب دکتر قانعی راد انسان منصفی بود و پیرامون چیزی که نمیدانست قضاوت نمیکرد، و پیرامون آنچه میدانست با دقت و رعایت اخلاق علمی مینوشت. در یادنامهای که بههمت «رسانهی فرهنگ» و همراهان تفسیری من تهیه شد مقدمهای نوشت و در آن از کوششهای من برای انتقال تجربهی دست اول پارادایم بلومری به ایران بهخوبی یاد کرد و افزون بر نکات تفسیری که من دنبال کرده بودم بهموضوع تحلیلی بودن مفاهیم در شرحهای من اشارهی مدافعانهای نمود. روح علمی و خالص او را میستایم. البته من موضوع مفاهیم تحلیلی و مکتبی را در کتاب «جامعهشناسی نظری» شرح داده بودم (از چاپ اول ۱۳۸۲ تا چاپ هفتم ۱۴۰۲)، کتابی که مورد کپیبرداری نااخلاقی و مخدوش، بدون ذکر هیچ سندی از کار من توسط نویسندهای در تهران واقع شده است. خوشبختانه گروه جامعهشناسی نظری انجمن جامعهشناسی ایران موضوع را در نشستی بهنقد و بررسی گذارد. خاطرهی دوم من از جناب قانعی راد به پنل خوانش دورکهیم در دانشگاه علامه طباطبایی مربوط میشود. یکی از موارد تازهای که در این پنل عنوان کردم تفاوت حساس میان نظریهپرازان کلاسیک و بنیانگذاران بود. او میتوانست بگوید چنین تقسمبندی خلاف عرف است و مورد پذیرش نیست، اما با روحی علمی گفت من تا بهحال موضوع را از این زاویه ندیده بودم، باید پیرامون آن صحبت کنیم. یادش گرامی!
دههی ۴۰۰ را برای اتمام کارهای چند دههی پیش در اشکال جدید (مانند دستگاه نظری مارکس، وبر، مید، بلومر، تفسیریپرگمتیستی، گورویچ) و افزایش کارهای جدید (مانند دستگاه نظری استراوس و دستگاه نظری شیبوتانی و دستگاه نظری شیکاگوی ایرانی) اختصاص دادهام. از میان کارهای مانده که در این خلاصه ذکر کمتری از او به میان آوردم پیرامون مسئله روش و نظریهی زمینهای استراوس هست که در ایران نسبت بهآن جفا شده است. در اغلب دانشگاهها علیّت را بهنظریهی استراوس بستهاند. یا پیرامون رشتهی تحصیلی و تبار هستیشناسی استراوس مغلطه میکنند. یادم میآید در اسفند ۹۸ در جلسه دفاع یکی از دانشجویان من استادی گفت استراوس نظریهاش پزشکی است، چرا روش او را در جامعهشناسی استفاده میکنید؟! درصورتیکه استراوس، شاگرد بلومر و پرگمتیست شیکاگویی است. او با منطق abduction که پرگمتیستی است کار میکرد و بههمین دلیل گلیسر کلمبیایی و استراوس شیکاگویی در دههی هشتاد میلادی از هم جدا شدند. وقتی پارادایم هستیشناسی و روششناسی استراوس را ندانیم و نظریهی زمینهای ایشان به کار بسته شود نتیجه این میشود که در داوریهای دفاعیات رسالهها نقدهایی را میشنویم که نشان میدهد برخی از همکاران محترم اصطلاحات پارادایم استراوس را از اساس نمیشناسند، اما داوری میکنند و نظر میدهند. اسفناک است! یکی از داوران میگفت:« این برسازی کنش دیگر چیست؟» یا «فرایند گذار دیگر کدام است؟» یعنی هیچ ندانستن از دستگاه نظری استراوس و نشستن بر کرسی داوری پایاننامه دکتری.