يادداشت ها و نظرات
گزارش دومین نشست گروه جامعه شناسی نظری با عنوان دیالکتیک و جامعه‌شناسی در انجمن جامعه شناسی ایران

مورخ: 95.9.29 (دوشنبه)

نشست مفهوم مکتبی و تحلیلی دیالکتیک در دستگاه های نظری ساعت 17 در سالن کنفرانس انجمن جامعه‌شناسی ایران شروع شد. سخنران این نشست در آغاز یکی از اشکالات مهم در فهم دیالکتیک در ایران را کاربرد تز و آنتی تز به عنوان مفهوم کلی دیالکتیک و فرامکتبی دانسته و این در حالی است که تز و آنتی تز مفاهیمی مکتبی هستند و به همین دلیل بخش بزرگی از مفهوم دیالکتیک نادیده گرفته شده است. همچنین عنوان داشتند که دیالکتیک تک اسلوبی مبتنی بر تز و آنتی تز تنها یک نوع از دیالکتیک است. اما در ایران تنها این اسلوب شناخته شده است و مبنای همه تحلیل های دیالکتیکی قرار گرفته است. تا جایی که دیالکتیکی بودن عاملیت و ساختار در نظریه گیدنز با استناد به کتاب ریتزر از سوی برخی اساتید جامعه‌شناسی به غلط چاپی یا اشتباهات ترجمه تعبیر می شود.
در ادامه با طرح این موضوع که جامعه شناسان باید با استناد به اسناد موجود و رویکرد واقع گرایانه، نقد کنند یکی از مشکلات راجع به بحث دیالکتیک را رجوع نکردن به واقعیت و نقد بدون استناد دانستند. مبنای دیالکتیک در فلسفه است و تا زمانی که این مبانی روش شناسی فلسفی فهمیده نشود، نمی توان پیوند آن را با جامعه شناسی درک کرد. در درک دیالکتیک باید تجربه گرایی در قالب دیالکتیک قرار گیرد، یعنی دیالکتیک به صورت استقرایی و بدون پیش فرض روش مطالعه شود. بایستی میان دیالکتیک تک اسلوبی و چند اسلوبی تفاوت گزارد و در تحلیل ها از اصول درست دیالکتیک بهره گرفت.

اصول دیالکتیکی که می توان واقعیت را بر مبنای آن تحلیل دیالکتیکی کرد عبارتند از:
1. حرکت و تغییر 
2. کنش متقابل 
3. حرکت از کم به کیف
4. نفی نفی این چهار اصل
دیالکتیکی تک اسلوبی است که در دیالکتیک چند اسلوبی نیز کاربردهای اساسی دارد.
دیالکتیک مثل استقرا و قیاس، یک منطق است یعنی واقعیت را به عنوان یک فرایند و یک جریان دائمی می داند، تقابل عناصری که هیچ وقت روابط آنها ثابت نیست. به قول وایتهد، اگر حرکت چیزی را نمی توانید درک کنید، ابزار شناسایی آن را ندارید. نگاه انسان اساسا دیالکتیکی است گرچه انسان خودش به آن آگاه نباشد. دیالکتیک یک Contrast است، Contrast تقابل عناصری است که در مقابل هم قرار می گیرند و 
این-همان نیستند. تقابل را با تضاد، تناقض و غیره نباید یکسان دانست. زمانی چیزی شناخته می شود که یکی در مقابل دیگری قرار گیرد و این دو عنصر با هم تفاوت داشته باشند. تقابل انواعی دارد که یکی از انواع آن تناقض است. در شرح بسیاری از شارحان تضاد و تناقض یکسان فرض شده اند. نظریه هگل بر اساس تناقض استوار است، با وجود این شارحان بسیاری تضاد و تناقض را در قالب دیالکتیک هگل یکی انگاشته اند و بر مبنای قیاسی به رویکرد دیالکتیکی رجوع می کنند.

مفهوم فرامکتبی، فراپارادایمی و تحلیلی دیالکتیک نشان می‌دهد که دیالکتیک منطقی است که واقعیت را فرایندی دیده است که در بستری از تقابل عناصر در حال حرکت می باشد و این حرکت دائم در حال نو به نو شدن است. شدن  (Becoming)، همان سنتز یا برآیند است و با معانی ای چون تغییر، تحول، تبدیل و غیره شکل می گیرد و شناخته می شود. وقتی ما در  جهان استقراء می کنیم می بینیم  که جهان در حال حرکت است و تقابل بین عناصر دارای انواع مختلفی  از جمله تقابل، تغایر، تضاد، تناقض و غیره است.
برخی هگل را خورشید دیالکتیک می دانند و برخی فیشته یا فیخته را. فیشته یا فیخته اما به سنتز اعتقادی نداشت.
حاصل چنین رویکردی واقعیت آنارشیسم  را تعریف می کند. در مقایسه سوسیالیسم و آنارشیسم می توان گفت منطق دیالکتیک هگلی به واقعیت مفهومی سوسیالیسم و منطق دیالکتیک فیخته ای به واقعیت مفهومی آنارشیسم می رسد. سوسیالیسم به تشکیل دولت و آنارشیسم به شکل گیری فدراسیون ها، اتحادیه ها سندیکاها منجر می شود: یعنی نظم اجتماعی بدون دولت 
اعتقاد داشتن به دیالکتیک به عنوان بستری از شدن، تحول و تغییر نگاه مکتبی نیست، زیرا الزاما این سنتز به معنای خوب و بهتر شدن نیست. در دیالکتیک استقرایی، هیچ شناخت پیشینی از سنتز و شرایط پس از آن وجود ندارد. 
دیالکتیک واقع گرا است و به خوبی یا بدی سنتز توجهی ندارد. به همین دلیل گورویچ به هایپر آمپریسیم باور دارد. به نظر وی دیالکتیک روشی است استقرایی و تجربی، نه عینی است و نه ذهنی، نه ایده آلیست و نه ماتریالیست. چون اصل دوم دیالکتیک کنش متقابل است که هم فراخوانی بین دو عنصر را بیان می کند که الزاما تز و آنتی تز نیستند، تنهایی در رساله دکتری خود زیر نظر پرفسور بلومر اصطلاح تز و غیر تز را به جای تز و آنتی تز به کار برده است که نشان می دهد، عنصر مقابل تز، الزاما آنتی تز نیست و روابط بین عناصر می تواند متفاوت باشد.

هگل بر اساس فرضیه ای قیاسی که تناقض بین هستی و نیستی بر مبنای تناقض داد، به تحلیل پرداخت. اما تحلیل وی دیالکتیکی بود، نه علی. زمانی که آلتوسر در شرح نظریه مارکس زیر ساخت را تعیین کننده رو ساخت می داند، در واقع از موضع جبر علی بحث می کند که با منطق دیالکتیک سازگاری ندارد و اصل دوم دیالکتیک یعنی کنش متقابل را نقض کرده است. از سوی دیگر، مارکس خودش را کاشف تئوری تضاد و تضاد طبقاتی نمی داند، بلکه معتقد است فیلسوفان بورژوا آن را شرح داده اند. وی روابط تناقضی بین پرولتاریا و بورژوا را که منتهی به تغییر انقلاب اجتماعی می شود را نظریه خودش می داند. مارکس جامعه‌شناس و مارکس ایدئولوگ را باید از هم تفکیک کرد. اما مارکس در سال 1872 در این نظریه تجدید نظر کرد. مارکس جامعه‌شناس کسی است که به صورت استقرایی جامعه‌ را مطالعه می کند و دقیقا به همین دلیل است که از جهانشمول اعلام شدن نظریه اش، دوری می کند.
مارکس زمانی که از انقلاب پرولتاریایی صحبت می کند، از دیالکتیک تک اسلوبی بهره می برد و صحبت از تناقض می کند. اما زمانی که از بیگانگی بحث می کند، از دیالکتیک فاصله استفاده می کند و یا در باب تحول بدون انقلاب و یا تحول اتحادیه ای در سخنرانی خودش اعلام نمود که الزاما تغییر با انقلاب پرولتاریایی اتفاق نمی افتد و با قوی تر شدن اتحادیه ها و سندیکاها می توان تحول اجتماعی به وجود آورد. 
در پایان دکتر تنهایی به تلفیق مناطق معرفت شناختی و مراحل روش شناختی آن اشاره کرد و با استفاده از آن تحلیل دیالکتیکی را به عنوان روش تحلیل فرامکتبی در جامعه‌شناسی نظری شرح داد و با پاسخ به پرسش های مخاطبان، جلسه راس ساعت 19 به پایان رسید.

 

با احترام و ادب 
دبیر انجتا و گروه جامعه‌شناسی نظری 
ف.یوسف کلافی

برای دریافت فایل صوتی به بحش چند رسانه ای رجوع بفرمایید.

تاريخ: 1396/2/6
نویسنده: مدیریت سایت
تعداد نظر: 0
مشاهده نظرات

نظرات کاربران

افزودن ديدگاه

ارتباط مستقيم با دکتر تنهایی

همراه: 09126974435

پست الکترونیک: hatanhai121@gmail.com

صفحه نخست | زندگینامه | یادداشت ها و نظرات | فعالیتهای علمی | ارتباط با مخاطبان | گالری تصاویر

کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به دکتر حسین ابوالحسن تنهایی است.