نوشتار دهه هشتاد، چاپ پیشین در فصلنامه دانشگاه آشتیان
ح. ا. تنهائي
فروزان كارخانه
چكيده
مبناي نظري اين تحقيق، فرانظريهاي است كه بر پاية تلفيق نظرية قشربندي ماركس، ميد، دامهف و بلومر ساخته شده است كه با رويكرد تاريخي و اسنادي در دورة پهلوي اول به واكاوي و وارسي کشانيده شده است. براساس اين تلفيق نظري، جامعه از دو طبقة اصلي فرادست و فرودست تشكيل شده و هر كدام از دو طبقه درچهار قشر؛ اصلي، فرعي، حاشيه اي و بيروني قابل مطالعه هستند.
مفاهيم كليدي:
طبقة فرادست، طبقة فرودست، قشراصلي، قشر فرعي، قشر حاشيهاي، قشر بيروني، مهاجرت طبقاتي، تعلق طبقاتي.
بازخواني تحولات اجتماعي روزگاران تاريخي نه فقط از حيث تاريخي پراهميت است، بلكه در درك ما از فضاي اجتماعي موجود نیز موثر است. در اين راستا دانستن قشر بندي اجتماعي و مدل طبقاتي هر دوران به درك بهتر حوادث و پيامدهاي آن در همان عصر و روزگار كمك مي كند. انگشت اين پژوهش درست برهمين نقطه اشارت دارد كه قشربندي اجتماعي در دوران شكلگيري و حكومت پهلوي اول چگونه بوده است و تحولات سياسي و اجتماعي چه تاثيري در اين خصوص به جاي گذاشته است؟ اين تحقيق براساس الگوي فرانظري قشربندي تنهائي و با در نظر گرفتن ملاك هاي سه گانة ثروت، قدرت و مديريت كلان جامعه اي در تقسيم بندي طبقات و اقشار داخلي آن، مي كوشد تا پس از ارائة مدل نظري، ساختار طبقاتي در خلال سال هاي 1304 تا 1320 را به اختصار بازكاود.
بيان مسئله
«...يكي از مهمترين فوايد شناخت پديدههاي تاريخي سنجش و اندازه گيري دگرگونيها، مسير و آهنگ آنها است. به درستي و بي هيچ اغراق مي توان گفت تغييرات اجتماعي از مهمترين و فراگيرترين مباحث دانش اجتماعي است. پرسشهايي كه در بحث ا تغييرات اجتماعي مطرح مي شوند نيز در زمرة عميق ترين و اساسي ترين پرسشهايي است كه در دانش جامعه طرح شدني است.
از همين روي است كه تمامي دانشمندان از افلاطون تا هگل، سن سيمون، بوسوئه، ماكياول، اگوست كنت، دوركيم، پرودمن و... مسئلة ساختار اجتماعي و تغيير اجتماعي را آن چنان مطمع نظر قرار داده اند كه بزغم دوركيم طرح مسئله تغيير در جامعه و مسير حركت جوامع از تاريخ رشتة جامعه شناسي نيز قديمي تر است.
اكنون كه ضرورت و نياز به مطالعات تاريخي براي دست يابي به راهكارهاي نوين بر ما معلوم شد، بايد اين واقعيت را اذعان داشت كه از بين موضوعات و مباحث گوناگون در اين زمينه، مسئلة قشربندي و طبقات اجتماعي، توزيع ناعادلانه امكان در اكثر قريب به اتفاق جوامع و چرايي و علل پيدايش اين زمينهها، از گذشتههاي دور تاكنون موضوعي مهم در ذهن آدمي و به خصوص مصلحين اجتماعي بوده و هست. هم چنان كه آنتوني گيدنز، نويسنده جامعه شناسي معاصر در كتاب جامعه شناسي مي نويسد: «نابرابريها در همة انواع جامعة انساني وجود دارد. حتي در سادهترين فرهنگها كه اختلاف در ثروت و دارايي عملا موجود نيست، نابرابريهاي ميان افراد مرد و زن، پير و جوان وجود دارد.»(گيدنز،جامعه شناسي،1379؛ 238)
در پرداختن به اين مطلب و بررسي پديدة قشربندي در جوامع از اين هم بايستي فراتر رفت و به بررسي عوامل و علل ابتدايي پديد آمدن قشرها و لايههاي اجتماعي پرداخت: «به موازاتي كه انسان توانست پايههاي تمدن بزرگ دنياي باستان را پي افكند، افزايش و مازاد توليد از سويي و ناتواني و ضعف گروهي برخي از اقشار كه از سر ناتواني، بيماري، حوادث طبيعي، و يا نتايج وخيم جنگ به بردگي كشيده ميشدند- از ديگر سو ثروت را در انحصار گروهي قرار داد و اولين نشانههاي رسمي ساختي شدن لايه بندي اقتصادي و سياسي را در تاريخ بوجود آورد.»(تنهايي، 1383: 107)
از آنجايي كه غالباً آدميان در امكان دستيابي به ثروت و قدرت و حتي توان اداره و ابقاي نقشهاي اجرايي در وضعيتها و موقعيتهاي نابرابر بوده اند، لذا اين نابرابريها و عدم تساوي امكانات موجب پديد آمدن دو گروه يا دو دستة بزرگ و متقابل و به عبارتي دو طبقة بزرگ و ناهمگون در برابر هم، در طول تاريخ شده است. «قالب قشر بندي ما بنابر مهمترين تقابل تاريخي، دو طبقة آرماني فرادست و فرودست را از هم جدا نموده و سپس در درون هر كدام از اين طبقات، قشرها و لايه هاي خاصي را كه در هر شرايط تاريخي، تغييرات ويژة خود را داشته باشند، از هم تفكيك مي نمايد.»(همان جا: 109)
چارچوب نظري
چارچوب نظري اين تحقيق مبتني بر طرح فرانظري قشربندي برگرفته از نظريات دانشمندان بزرگ جامعه شناسي چون كارل ماركس، ويليام دامهف و سي رايت ميلز بر مبناي نظرية تفسيرگرايي ريشهاي مي باشد.
براساس اين قالب نظري افراد جامعه بر مبناي نظام تقسيم كار اجتماعي و با لحاظ كردن شاخصهاي «ثروت»، «قدرت» و»مديريت» كلان جامعه به دو طبقة «فرادست» و «فرودست» تقسيم مي شوند. «طبقة فرادست»: شامل آن عده از افراد جامعه است كه داراي ثروت، قدرت و مديريت اجرايي در سطح كلان كشور مي باشند. درحالي كه «طبقة فرودست»، كه اكثريت افراد جامعه (تودة مردم) را شامل ميشود از هر سه امكان بالا محروم بوده و در تصميمگيريهاي عمدة جامعه نقش چنداني ندارند. اين محروميت به معناي صرف نداشتن ثروت يا قدرت در زندگي نيست، بلكه به معناي فقدان اين سه شاخص در سطح كلان جامعه به شيوهاي است كه موجب تأثير مهم در برنامهريزي و تصميمگيري در سطح كلان جامعه مي باشد. بنابراين طبقة فرودست اگر چه گاهي به طور نسبي از هر سه شاخص بالا بهرهمند هستند، اما اين بهره وري به ميزاني است كه در برنامهريزيهاي كلان مملكتي نمي توانند تأثيرگذار باشند. نكتة قابل توجه ديگر در اين چارچوب نظري اين است كه هر طبقه بنا به وضعيت خود به چهارلايه يا قشر جزئيتر تقسيم مي شود و هر كدام بنا به نقشي كه در طبقة مورد نظر ايفا مي كنند با عناوين قشراصلي، قشرفرعي، قشر حاشيهاي و قشر بيروني تقسيم مي شوند. طبقة متوسط در اين نظريه مفهومي بيمصداق است و تنها در برخي از قشرهاي داخلي طبقات مي تواند به همان صورت قشرهاي داخلي ظهور كند.
پرسشهاي تحقيقاتي(2)
با توجه به موضوع تحقيق «بررسي ساختار نظام قشربندي اجتماعي ايران در دوران پهلوي اول». در اين پژوهش سعي شده است به اين پرسش ها پاسخ داده شود:
- ساختار طبقاتي اجتماعي در دورة پهلوي اول چگونه بوده است؟
- هر كدام از شاخصهاي؛ جايگاه طبقاتي، تعلق طبقاتي و مهاجرت طبقاتي، در ساخت طبقاتي چگونه ظهور كردهاند؟
- روابط قشرهاي داخلي اصلي، فرعي، حاشيهاي و بيروني در دو طبقة فرودست و فرادست در اين دوره چگونه بوده است؟
طبقات فرادست و فرودست
بنابرطرح فرايندي فشربندي در اين مقوله، دو طبقهي فرادست و فرودست بنابر در اختيارداشتن يا نداشتن شاخصهاي اصلي زندگي اجتماعي از هم تفكيك مي شوند. اين شاخصها شامل ثروت، قدرت و فرصت مديريت در اجراي امور در سطح كلان كشور است. طبقة فرادست هر سه اين شاخصها را در اختيار دارد و كساني كه فاقد اين شاخصها هستند جزء طبقة فرودست به شمار مي روند. اما در هر كدام از دو سنخ آرماني طبقات فوق چندين قشر و لايه وجود دارد كه ساختار قشرهاي اصلي هر طبقه را به وجود مي آورند اين اقشار داخلي عبارتند از: 1- قشر اصلي 2- قشر فرعي 3- قشر حاشيهاي 4- قشر بيروني. بديهي است كه هر كدام از اقشار داخلي فوق مي توانند در شرايط مختلف تاريخي، لايههاي زيرين را نيز در خود تجربه كنند. براي مثال ميتوان به لايههاي زيرين در اقشار داخلي جامعة عربستان اشاره كرد. (نك: تنهايي، 1378، فصل هشتم) بديهي است كه طبقة متوسط به معناي متداول آن در اين نظريه جايگاهي ندارد، بلكه به صورت قشرهاي داخلي و در يكي از دو طبقة اصلي قرار ميگيرند.
الف)قشرهاي طبقة فرادست
قشر اصلي طبقة فرادست:
اين قشركارگزار اصلي طبقة فرادست است. و شاخصهاي اصلي سه گانة فوق را در اختيار دارد. البته در برخي از مواقع ممكن است بروز يكي از سه شاخص بارزتر باشد. حاكميت درباري، مديران يا اربابان و سرمايهداران دولتي و محلي وابسته و يا در ارتباط با حاكميت نمونههايي از اين قشر اصلي مي باشند.
قشر فرعي طبقة فرادست:
اين قشر شامل افرادي ميشود كه در كنار قشر اصلي قرار گرفته اند اما تعلق طبقاتي آنها به سوي قشر اصلي است. كاركرد اصلي آنان جلا دادن، زيبا نشان دادن و توجيه كردن نظام حاكم مي باشد. ادبا، شعرا، روحانيون، هنرمندان، فلاسفه، و دانشمندان درباري نمونههاي بارز از اعضاء اين قشر هستند.
قشر حاشيهاي طبقة فرادست:
گروهها يا افرادي كه در كنار نظام تقسيم كار اجتماعي قرار گرفته اند را ميتوان قشر حاشيهاي خواند. اين افراد خارج از قواعد تقسيم كار اجتماعي به ويژه در مديريت نظام اجتماعي موثر واقع ميشوند و در هنگامههاي مقتضي به صورت گروههاي فشار، واحدهاي ترور، دستههاي حمل و توزيع مواد مخدر، لوطيها، و برخي از گروههاي عشايري ظهور مي كنند.
قشر بيروني طبقة فرادست:
افراد يا گروههايي هستند كه بيرون از نظام تقسيم كار اجتماعي بوده و هيچ گاه به طور رسمي در نظام تقسيم كار وارد نميشوند، مثل ارتش مزدور يا راهزنان و مستشاران نظامي يا فرهنگي يا پژوهشگران مدعو.
ب)قشرهاي طبقة فرودست
قشر اصلي طبقة فرودست:
اعضاي اين قشر اصناف، كسبه، خرده بورژوا، صاحبان مشاغل توليدي، فرهنگي و خدماتي و خرده كاسباني هستند كه عملاً وظيفة فعاليتهاي توليدي و خدماتي جامعه را به عهده دارند، ولي قدرت، ثروت و مديريت اصلي جامعه در دست آنها نيست. يعني در صورت سرمايهدار بودن و سرمايهگذاري كردن هم قدرت اصلي برنامهريزي و تصميمگيري كلان را در اختيار ندارند بلكه تنها با نظر قشر اصلي يا فرعي طبقة فرادست و در حدود منافع آنان مي توانند عمل كنند. كارگران، كارفرمايان، پزشكان، معلمان، استادان دانشگاه، كارمندان و كارشناسان، خرده فروشان صنوف مختلف و صاحبان مشاغل خدماتي و توليدي نمونههايي از اين قشر به شمار مي روند. اعضاء اين طبقه ممكن است از ثروت و مكنت يا منزلت اجتماعي خوبي نيز بهره مند باشند. ولي اين بهرهمندي از فرصت هاي زندگي تأثيري در برنامهريزيها و تصميمگيريهاي كلان جامعه ندارد.
قشر فرعي طبقة فرودست:
اعضاي اين قشر شامل روحانيون، شعرا، فلاسفه، هنرمنداني هستند كه در واقع ايدئولوژي و جهان بيني اين قشر را نظريهپردازي مي كند. ميرزادة عشقي، صمد بهرنگي، آريان پور و فروغ فرخزاد نمونههايي از اين دست اعضاء مي باشند.
قشر حاشيهاي طبقة فرودست:
كساني كه نسبت به نظام تقسيم كار اجتماعي در حاشيه قرار دارند يا به عبارتي كه در كنار نظام تقسيم كار قرار گرفتهاند قشر حاشيهاي را تشكيل مي دهند كه به دو لاية زيرينتر تقسيم مي شوند: لايهاي كه مشمول خدمات شهري قرار گرفتهاند، مثل ناداران،گدايان و ناتوانان مالي كه قشر حاشيهاي دروني را تشكيل مي دهند، و لاية دروني، زير خط فقر زندگي مي كنند. عدة قليلي از آنها نيز بسيار ثروتمند مي باشند. اينان معمولا به كارهاي كاذب مثل دلالي، خريد و فروش مواد مخدر يا مشاغل پَست شهري تن در ميدهند. برخي از آنان نيز با عنوان اراذل و اوباش و نيروهاي مزدور براي خاموش كردن شورشهاي خياباني جذب طبقات فرادست ميشوند، زيرا تعلق طبقاتي آنان به سوي طبقة فرادست است.
قشر بيروني طبقة فرودست:
اعضاي بيروني طبقة فرودست در حقيقت قهرمانان اين طبقه هستند و اگر زماني انقلابي شود يا شورشي روي دهد معمولا اينها در جايگاه رهبران جنبش قرار مي گيرند. مثل اهل فتوت يا عياران، يا مددكاران خود جوش و سازمانها و نهادهاي غيردولتي(NGO) در دوران معاصر. قهرمان داستان صادق هدايت، يعني داش آكل، نمونة داستاني و آرماني چنين افرادي است كه در برابر كاكا رستم. حاشيه نشيني با تعلق طبقاتي به فرادستان ديده مي شود.
يكي از نكات تفسيرگرايانة اين فرانظريه، مفهوم مهاجرت طبقاتي است. براساس اين نظريه، در تفكيك قشرها و لايههاي طبقات نميتوان تنها به شاخص كليشهاي عيني يا ذهني اشاره كرد، بلكه بايد تعريفها و تفسيرهاي تأثيرگذار اعضا را نيز به شمار آورد. به عنوان مثال حضرت خديجه، جناب ابوبكر و امام حسن مجتبي(ع) در صدر اسلام يا انگلس، دوست و همكار ماركس، اگر چه داراي ثروت بسيار بودند و ظاهراً بايد آنها را عضوي از طبقة فرادست دانست، اما تعلق طبقاتي آنان به سوي طبقات فرودست بوده و كردارها و فعاليتهاي اجتماعيشان درسمت و سوي منافع همين طبقه بوده است. بنابراين ميتوان گفت كه آنها به مهاجرت طبقاتي دست زدهاند. مهاجرت طبقاتي در اين كاربستِ مفهومي، بيشتر معنايي كاركردي دارد. به ديگر سخن، اين اعضاء از نظر كاركردهاي طبقاتي به مهاجرت طبقاتي، و با اختيار و آگاهي، دست مي زنند. ولي روشن است كه به لحاظ كردار و فعاليتهاي اجتماعي و اقتصادي هنوز در قشر مرجع خود باقي و درگير هستند.
مثال ديگر شعبان جعفري، معروف به شعبان بي مخ در زمان حكومت پهلوي دوم بود. او اگر چه در ابتدا از لحاظ موقعيت مالي و با توجه به نظام تقسيم كار اجتماعي جزء قشر حاشيهاي در طبقة فرودست قرار داشت، اما نهايتا توسط حاكميت براي دست يابي به برخي مقاصد سياسي، به طبقة فرادست مهاجرت داده شد. علت اصلي پذيرش اين مهاجرت از سوي شعبان جعفري تعلق طبقاتي وي به طبقة فرادست بود. بنابراين تعلق، كه نشاندهندة نگرش تفسيري افراد از موقعيت طبقاتي آنان است، مهمترين زمينه براي مهاجرت طبقاتي به شمار مي آيد. بنابراين، مفاهيم مهاجرت طبقاتي و تعلق طبقاتي دو سازواره در تبيين تفسيرگرايانه نظام طبقاتي را تشكيل مي دهد.
زمينههاي تاريخي
جامعة ايران از زمانهاي بسيار دور تا كنون بر پاية سه نهاد دين، حكومت و اقتصاد به حيات خويش ادامه داده است. بنيان اجتماعي اقتصادي در قشربندي اجتماعي در دوران پهلوي نيز تركيبي از اقتدار سياسي دستگاه سلطنت، بوروكراسي عظيم، اقتدار اقتصادي ناشي از تملك زمين و انباشت ثروت و سرمايه بود كه در اختيار خاندان سلطنت، فئودال ها و اربابان بزرگ و تجار عمده قرار داشت. گفتني است حتي اصلاحات ارضي در دوران پهلوي دوم هم نتوانست از چنين نفوذ و اقتداري بكاهد، زيرا مالكان عمده با دادن رشوه به شيوههاي مختلف خود را از شمول اصلاحات ارضي معاف كردند و بعد از آن به عنوان مالكان ارضي كشاورزي مكانيزه وارد عرصة رقابتهاي اقتصادي شدند. سومين نوع اقتدار در اين دوره اقتدار ديني بوده است.
در بررسي ساخت طبقات اجتماعي ايران قبل و بعد از اسلام ميتوان دريافت كه اقتدار ديني در بعضي مقاطع تاريخ بالاترين نفوذ را در رأس هرم قشربندي جامعه در اختيار داشت. در دورة پهلوي اول ضريب نفوذ و اقتدار روحانيون، با حملة رضاخان به موقعيت علما و با تصويب قوانين محدود كننده براي آنان كاسته شد.
علاوه بر سه زمينة و بستر شكلگيري ساختار طبقاتي در دورة پهلوي كه عبارت بود از دين و اعتقادات ديني، مالكيت و اقتصاد و حكومت و نهاد سياست، يكي از زمينهها و عوامل مهمي كه در به حاكميت رساندن رضاخان و استمرار حكومت پهلوي نقش به سزايي داشته است. نفوذ قدرت هاي بزرگ به خصوص روس وانگليس بوده است. به طوري كه كودتاي 1299 رضاخان با حمايت و طراحي انگليسيها انجام گرفت(مكي،1350)
رضاشاه كه يكي از فرماندهان قوي در نيروي قزاق ايران بود، با كمك «ايرونسايد» فرمانده نيروي نظامي انگليس در ايران به فرماندهي كل نيروي قزاق گماشته شد و با كودتاي 1299 به پادشاهي رسيد. به تعبيري: «منشاء قدرت، ديگر نه ايل و نه طبقة اجتماعي، بلكه كمك نيروهاي خارجي خاص بود. او بنيانگذار سرمايهداري وابستة ايران است كه با قدرت خرد كنندة خويش همه چيز حتي فرهنگ ايران را دگرگون ساخت.» (رزاقي،1376.)
ساختار سياسي ايجاد شده از سوي رضاشاه با ساخت هاي سياسي ايران سنتي به ويژه ساختارهاي سلسلة های پيشين متضاد بود، زيرا نه بر نيروي عشايري و دخالت ورزيهاي فرقهاي، بلكه بر سه ستون ارتش دائمي، بوروكراسي نوين و حمايت وسيع دربار استوار بود. اما اين ساختار در مقايسه با ساختار سياسي جهان نو به ويژه غرب، ثبات نداشت؛ چرا كه رژيم جديد، به رغم نهادهاي مؤثر، فاقد پايگاه هاي طتقاتي كارآمد و تكيه گاه هاي اجتماعي مطمئن و بنابراين بنيان هاي مدني بود. به نظر مي رسد، دولت پهلوي، قوي بود زيرا وسايل نيرومند قدرت، ثروت و برنامهريزي را در اختيار داشت. اما ضعيف بود؛ چون نتوانست نهادهاي حاكميت خود را، در برابر تضادهاي داخلي ساختاري كند.
سياست رضاشاه، تفكيك خانوادههاي طبقة اعيان، جذب بعضي و دفع بقيه بود. او با انباشتن ثروت و انتخاب همسري اعيان از دودمان قاجار به عنوان همسر سوم، خود را در طبقة اعيان جاي داد. او در عين حال كه برخي خانوادههاي اشرافي را به خود جلب كرد، بعضي از آنها را هم از مقام زعامت محلي كه از اواخر انقلاب مشروطه بر عهده داشتند، عزل كرد.
اگر چه رضاشاه توانست بخشي از طبقة اعيان قديم را جلب كند، اما موفق نشد حمايت مؤثري از قشرهاي متفاوت به دست آورد. پيدايش شركت هاي دولتي و انحصارات حكومتي، تعدادي صادركننده و واردكنندگان نورچشمي و صاحبان صنايع وابسته به دربار موجب شد تا در ميان بازاريان سنتي نارضايتي وسيعي ايجاد شده و سرانجام طرفداري طيف وسيعي از اقشار مياني را از دست بدهد.
رضاشاه: كارگزار طبقة فرادست
رضاخان يا سردار سپه با اتكاء به چند منبع قدرت به سلطنت رسيد. اين منابع عبارت بودند از: نيروهاي قزاق، جناح اكثريت در مجلس پنچم و بازيهاي قدرتهاي خارجي. وي با تنظيم بودجة ارتش و افزايش حقوق ارتشيان توانست پايگاه محكمي پيدا نماید و با پشتوانة قدرت نظامي پايههاي سلطنت خود را قوت ببخشد.
مجلس پنجم كه در سال 1303 گشايش يافت دومين منبع قدرت رضاخان به شمار ميآيد. به نظر ميآيد به كمک دستاندازي در انتخابات افراد مورد نظر رضاخان توسط استانداران نظامي او از صندوق سربرآوردند و پايههاي حزب تجدد را به وجود آوردند. سرانجام نظام جهان شرايط مساعدي را در اين زمينه فراهم آورد.
انگليسيها رضاخان قدرتمند را بيشتر ميپسنديدند،زيرا ميتوانست منافع آنها را در صنعت نفت حفظ كرده و در برابر نفوذ شوروي نيز سد مناسبي پديد آورد. از طرفي شوروي نيز به دليل دست به گريبان بودن با مشكلات داخلي خود، ترجيح مي داد از دولت غيرانقلابي ايران كه يك عامل ثبات به حساب ميآمد استفاده كرده و جلوي مداخلة غرب را بگيرد.
در پايان ماه اكتبر 1925 آبان 1304 ﻫ.ش- مجلس پنجم به خلع احمدشاه قاجار از سلطنت رأي داد و روز دوازدهم دسامبر 1925- 21 آذر1304- مجلس مؤسسان سلطنت را به خاندان پهلوي تفويض كرد. مجلس مؤسسان مواد 36 و 37 و 40 قانون مشروطيت را كه در آنها از حقوق خاندان قاجار صحبت شده بود تعويض كرد و حقوق خاندان پهلوي را در آن مواد گنجاند.
ايران در زمان سلطنت رضاشاه در مقايسه با ملاك هاي ناخوشايند سلسلة قاجار به قدرت سياسي و اقتصادي بهتري دست يافت و سرانجام قدرت در دست شاه متمركز گرديد و براي نخستين بار پس از عصر صفوي دولت توانست با ابزارهاي گستردة مديريت نظمي نوين و سلطهگرايانهاي را در جامعه برقرار كند. رضاشاه با تثبيت قدرت توانست برنامههاي بورژوازيك و بلندپروازانه ی اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی را آغاز نماید. او بسیاری از نوآوریهای را که اصلاحطلباني چون شاهزاده عباس ميرزا، اميركبير، سپه سالار، ملكم خان و دموكرات هاي انقلاب مشروطه پیشنهاد کرده بودند وسرانجامی نیافته بود، را دنبال کرد. شاید اگر تهاجم انگلستان و شوروي به كشور رخ نمي داد راه براي كناره گيري اجباري او هموار نمي شد و بهتر مي توانست به ادامة اصلاحات بورژوازيك بپردازد. (آبراهاميان، 24)
برخي از اقدامات اصلاح گرايانة رضاشاه در دوران حكومت 16 سالهاش كه ضمن فراهم آوري شرايط توسعة اجتماعي- اقتصادي براي بورژوازي، توانست منافع طبقة فرادست داخلي و اشراف بومي را نيز تأمين كند. چند مورد از اين اقدامات عبارت هستند از:
1- لغو امتيازات تأسيسات بندري بندر پهلوي از روسيه، لغو امتياز بريتانيا در بندر جنوب و برقراري حق گمركي ثابت و دريافت عوارض از كشتيهاي انگليسي و مذاكره براي از ميان بردن كاپيتولاسيون.
2- برقراري امنيت داخلي كه لازمة رشد بورژوازي و براي رشد طبقة فرادست از لوازم اصلي به شمار مي رفت. او براي اين منظور به خلع سلاح و اسكان ايلات، توسعة تشكيلات پليس، تشكيل نيروي هوايي و دريايي متحدالشكل، و ساختن كارخانههاي نظامي براي تهيه و تدارك جنگ افزارهاي جديد پرداخت.
3- اصلاح در بهبود سيستم كشاورزي، خدمات كشوري و اجتماعي، تشكيل سازمان قضايي، اعلام و ترويج قانون ثبت احوال و ثبت وقايع چهارگانه، ساختار جادهها و راهآهن، توسعة سازمان نوين مملكت از نظر مالي با در نظرگرفتن بودجه، ايجاد مقررات به لحاظ تجارت خارجي و به وجود آوردن صنعت مالي و نوسازي و نوگرايي روش كشاورزي و توسعة زراعت.
4- دستور چاپ كتاب درسي،اجباري كردن آموزش و پرورش، ايجاد مدارس و مدارس فني ـ حرفهاي و دانشگاهها، احداث 150 بيمارستان در كشور و يك بيمارستان 500 تخت خوابي در تهران، كه با توجه به بودجة نامتعادل مملكت و بدون كمك خارجيان انجام گرفت. (آبراهاميان، 1377، 180) در ميان اقدامات انجام شده، اصلاحات مدني وآموزشي از اهميت بيشتري برخوردار بود، زيرا ظاهراً تا سال 1299 مدارس از وجود معلم بيبهره بودهاند و ميزان اطلاعات و درصد آموزش ديدگان حتي به يك درصد هم نميرسيد.
در بين اصلاحات مدني، اصلاحات آموزشي مؤثرترين اصلاحات بود. از سال 1304 تا 1320 ميزان ثبت نام سالانه دوازده برابر افزايش يافت. در سال 1304 كمتر از 55960 دانش آموز در 648 مدرسة ابتدايي دولتي، شبانهروزي، خصوصي، مكتبخانههاي ديني و مدارس ميسيونرهاي خارجي ثبت نام كرده بودند. در سال 1320 بيش از 287245 دانش آموز در 2336 مدرسة ابتدايي جديد كه تقريباً همة آنها زير نظر وزارت آموزش و پرورش بودند، به تحصيل اشتغال داشتند... . آموزش عالي نيز رشد كرد؛ در سال 1304 كمتر از 600 دانشجو در شش مؤسسة آموزش عالي مدرن و غيرمذهبي پزشكي، كشاورزي و حقوقي و ادبيات تحصيل ميكردند. در سال 1312 با ادغام اين 6 مدرسة آموزشي دانشگاه تهران تشكيل شد در سال 1320 بيش از 3300 نفر در يازده دانشكدة تهران ثبت نام كرده بودند. (همانجا؛ 325)
يافتههاي پژوهش
در ذيل به اختصار خلاصةای از نتايج حاصله در هر پرسش تحقيقاتي ذكر ميگردد:
1- ساختار عمومي طبقاتي در دورة پهلوي چگونه بوده است؟
اقشار داخلي طبقة فرادست كه شامل دستگاه سلطنت، شاهزادگان، ملاكين بزرگ، تجار و روحانيون وابسته، خوانين و سران نظام مي شد به دليل مشاركت مستقيم در نظام تقسيم كار اجتماعي و در تملك داشتن وسايل توليد (قدرت، ثروت، برنامهريزي) به تمركز ثروت و قدرت و منزلت بيشتر و مؤثرتري دست مييافتند.
رضاشاه با اتكاي به نيروي نظامي و ارتش و حمايت قدرتهاي بزرگ به سلطنت رسيد و در طول سلطنت 16 سالة خود با استفاده از قدرت ارتش و زور و خشونت، زمينهاي استانهاي حاصلخيز مازندران و گيلان را تصاحب كرد و به عنوان يكي از بزرگترين مالكان ايران درآمد. او هم چنين با مصادرة زمينهاي خانهاي ايلات و عشاير و يا نمايندگان اشرافيت فئودالي قسمتي از آن را به خود اختصاص داد و مابقي را به افسران عالي رتبه، مالكان و بازرگان واگذار نمود. رضاخان از ارتش براي درهم شكستن قيامهاي ايلات و عشاير و سركوب شورشهاي محلي استفاده كرد و مراجع كشوري عملاً تحت فشار مأمورين نظامي محل قرار گرفتند.
ملاكين بزرگ
يكي از ويژگيهاي مشترك زمينداران بزرگ ايراني غايب بودن، آنها يعني عدم سكونت در روستاها بود. اين گروه كه اقشار مختلفي را در بر ميگيرد شامل خانوادة سلطنتي، رهبران ايلات و عشاير، افسران ارشد ارتش و تجار بود.
روحانيون
رضاشاه سعي نمود با تشكيل حلقه اي از روحانيون درباري و انتصاب برخي از آنها به عنوان امامان جمعة مساجد در برابر روحانيون مردمي سدي براي رشد ايدئولوژي مبارزاتي ايجاد نمايد.
تجار و بازرگانان بزرگ
در دورة پهلوي اول تجار بزرگ موقعيت ممتاز و بالايي داشتند تا جايي كه رضاشاه قانون جلوگيري از موازنة منفي را به نفع اين گروه كنار گذاشت.
اقشار فرعي
شامل انديشمندان و هنرمندان و شعرا ميباشد كه قلم و هنرشان در خدمت خاندان پهلوي و دربار و طبقة اشراف قرار داشت و در واقع كارشان چاپلوسي و ثناگويي هيئت حاكمه بود تا جائي كه بعضي از آنان هم چون فروغي را انديشهپرداز سلطنت پهلوي ناميدهاند. در دوران پهلوي كه بعضي از آنان وابسته به احزاب و جناحهاي مخالف رژيم تعطيل و فقط مجلات و روزنامههاي درباري اجازة انتشار داشتند.
اقشار حاشيهاي
دولت وقت توانست از برخي از اقشار حاشيهاي به عنوان ارتش ذخيره استفاده كند. اين اقشار مي توانستند از ميان برخي طايفههاي عشاير يا دستههاي خاصي از لوطيهاي شهري برگزيده شوند. رضاشاه از سويي سعي در سركوبي عشاير و لوطيهاي مخالف و احتمالاً مشكوك داشت. چنان كه يك بار كانون آنان را در اطراف تهران در هم كوبيد. اما از ديگر سوي سعي در تقويت آنها مينمود، مثل برقراري روابط ميان برخي از دستههاي لوطيها با مأموران شهرباني وقت.
اقشار بيروني
اگرچه اين گروه خارج از نظام تقسيم كار اجتماعي هستند ولي از قدرت زيادي برخوردار ميباشند و ميتوانند اقشار اصلي و فرعي را تحت نفوذ خويش قرار دهند و به اهداف خود جامة عمل بپوشانند. بخشي از گروه شامل نمايندگان كشورهاي خارجي و مستشاران آنان ميباشند كه در دورة پهلوي در ايران بسيار فعال و ذينفوذ بودهاند، تا جائي كه كودتاي سوم و كمك مستقيم نمايندگان قدرتهاي بزرگ روس، آلمان و انگليس انجام ميگرفت.
طبقة فرودست
قشراصلي
در حالي كه طبقة محروم عليرغم اين كه اكثريت تودة مردم را به خود اختصاص داده بود و فشار چرخهاي اقتصادي بر دوش آنان قرار داشت در برنامهريزي و تصميمگيريهاي كلان جامعه مشاركت مستقيم نداشته و به دليل محروميت از در اختيار داشتن وسايل توليد و توزيع و منابع قدرت از بسياري از فرصت هاي زندگي بيبهره بود. اين قشر شامل كارگران، دهقانان، دامپروران، كسبة خردهپا، ناداران، گدايان، نهضت گرايان ميشوند.
قشر فرعي
اين قشر شامل نويسندگان،روحانيون، روشنفكران يا شاعران و نويسندگاني ميشد كه به تنوير افكار عمومي ميپرداختند،مانند ميرزادة عشقي در سرودة كلاه نمديها.
روستائيان
زارعان: اين قشر شامل آن دسته از روستائيان ميشود كه داراي حق نسق بودند. اينان به طور كلي وابسته به ارباب بودند و تمامي دستريج آنها توسط خوانين و زمينداران و مباشران به يغما ميرفت. اگرچه در جريان اصلاحات ارضي نسق مبناي تقسيم زمين قرار گرفت، اما 65 درصد زارعان كمتر از 5 هكتار زمین دريافت کردند، كه به دليل عدم پاسخ گويي نيازهاي آنان در روستا، اين گروه عظيم كه 90 درصد از زارعان را تشكيل مي داد و به عبارتي 50 درصد جمعيت روستايي را شامل مي شد، ناگزير به مهاجرت به شهرها شدند.
عشاير
رضاشاه كه در راه اهداف تجدد يا مدرنيتة بورژوازيك ايران مي كوشيد، وجود ايلات و عشاير را كه مانعي بر سر راه اصلاحات خود ميدانست و درصدد این بود که آنها را از میان برداشته ویا كاركردشان را تغییر دهد. اسكان عشاير در واقع براي تحقق همين هدف به جد دنبال ميشد. از اين روي، رضاشاه به مقدار فراواني از قدرت خوانين كاست و درصدد برآمد با اقدام تشكيلات ايلي و مانع شدن از ييلاق و قشلاق، چادرنشينان را به كشاورزي وا دارد و آنان را يك جانشنين نمايد. اسكان عشاير در كنار روستاها ضمن كاستن قدرت آنان تضاد ميان؛ عشاير، دامدارن و كشاورزان را شدت بخشيده به طوري كه به تحكيم قدرت مركزي مي انجاميد و طبقة فرادست ميتوانست از اين ضعف و تضاد، از عشاير كه در روستاها منزلتي ديرپا و عميق نداشتند به عنوان ارتش ذخيره براي مبارزه با جنبشهاي روستايي و احتمالاً جنبشهاي شهري استفاده نمايد.
قشر كسبة خردهپا
يكي ديگر از قشرهايي كه در طبقة فرودست جامعه قرار دارد قشر كسبه و بازاريان خردهپا ميباشد. در دورة رضاشاه اصناف بيش از هر زمان ديگر تحت مراقبت شديد دولت قرار داشتند. از طرفي، كسبه و اصناف در اين دوره بيشتر از علما تبعيت مي كردند. در واقع بازار دژ حمايت از اهداف ديني و اجتماعي مردم و كانون نارضايتي فزاينده از دولت بود.
قشرهاي حاشيهاي
اين گروه كه با عناوين گدا، فقير، مسكين، نادار از آنها نام برد مي شود در كنار نظام مستقيم كار جامعه قرار دارند و خود به دو دسته تسيم مي شوند: 1- قشر حاشيهاي كه شامل گدايان و بينوايان مركز شهر و 2- قشر حاشيهاي بيروني كه همان حاشيهنشينان اطراف شهر بودند.
اقشار بيروني
اين قشر گروههايي همچون جوانمردان و عياران و نهضتگرايان را در برميگيرد كهبه دليل مخالفت با نظام سياسي حاكم خواستار تغيير ساختار نظام سياسي موجود بودند. نهضتگرايان را ميتوان به دو گروه تقسيم كرد: 1- گروههايي كه تغييرات و اصلاحات را در چارچوب نظام سلطنتي مشروطه ميخواستند و خواستار اجراي كامل قانون اساسي در دورة پهلوي بودند، مثل اغلب فراكسيونهاي جناحهاي چپ و راست.
2- گروههايي كه خواستار سرنگوني نظام سلطنتي بودند و در لواي تغييرات حكومت از مشروطه به جمهوري يا مخالفت با سلطنت به ترويج آراء خود ميپرداختند.
منابع فارسي:
- آبراهاميان، يرواند، 1377 «ايران بين دو انقلاب» ترجمة كاظم فيروزمند و ديگران؛ نشر مركز.
- ارسطو 1358 «سياست»، ترجمة حميد عنايت، تهران: شركت سهامي كتابهاي جيبي.
- ايوانف،م.س. «تاريخ نوين ايران»، ترجمة هوشنگ تيزابي و حسن قائمپناه، بينا، بيتا.
- تنهائي،ح، ابوالحسن 1373 «جامعهشناسي در اديان:پيشينيان»، يزد: انتشارات بهاباد، چاپ دوم.
- تنهائي،ح.ا.، 1378، «جامعهشناسي تاريخي اسلام»، تهران: روزگار.
- تنهائي،ح.ا.، 1382، «جامعهشناسي فلسفي در غرب باستان»، تهران: بهمن برنا.
- تنهائي،ح.ابوالحسن، 1383 «درآمدي بر مكاتب و نظريههاي جامعهشناسي»، مشهد، گناباد: نشر مرنديز، چاپ پنجم.
- خسروي، خسرو 1372 «جامعهشناسي ده در اديان»، تهران: مركز نشر دانشگاهي، چاپ اول.
- راوندي، مرتضي، 1356 «تاريخ اجتماعي ايران»، جلد سوم، تهران: انتشارات اميركبير، چاپ دوم.
- راوندي، مرتضي، 1382 «تاريخ اجتماعي ايران» جلد ششم، تهران: انتشارات نگاه، چاپ دوم.
- رزاقي، ابراهيم، 1376 «نقدي بر خصصويسازي ايران»، تهران: مؤسسة خدمات فرهنگي رسا،چاپ اول.
- فردوست، حسين 1367، «ظهور و سقوط سلطنت پهلوي» جلد دوم، تهران: انتشارات اطلاعات، دهة فجر.
- فوران، جان 1378، «تحولات اجتماعي ايران» ترجمة احمد تدين، تهران: مؤسسة فرهنگي رسا، چاپ دوم.
- گيدنز، آنتوني،1379 «جامعهشناسي» ترجمة منوچهر صبوري، تهران: نشر ني،چاپ ششم.
- لمپتون،ا.ك.س، 1362 «مالك وزارع در ايران» ترجمة منوچهر اميري، تهران: مركز انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ سوم.
- مكي،حسين 1350، «تاريخ بيست سالة ايران» جلد سوم، تهران: انتشارات اميركبير.
A review of radicalinterpretationist metatheory in the period of the first PahlaviKingdom
بازبيني فرانظرية تفسيرگرايي ريشه اي
(طبیعت گرایی دیالکتیکی)
در قشر بندي اجتماعي دورة پهلوي اول(1) (1304-1320)
نوشتار دهه هشتاد، چاپ پیشین در فصلنامه دانشگاه آشتیان
ح. ا. تنهائي
فروزان كارخانه
چكيده
مبناي نظري اين تحقيق، فرانظريهاي است كه بر پاية تلفيق نظرية قشربندي ماركس، ميد، دامهف و بلومر ساخته شده است كه با رويكرد تاريخي و اسنادي در دورة پهلوي اول به واكاوي و وارسي کشانيده شده است. براساس اين تلفيق نظري، جامعه از دو طبقة اصلي فرادست و فرودست تشكيل شده و هر كدام از دو طبقه درچهار قشر؛ اصلي، فرعي، حاشيه اي و بيروني قابل مطالعه هستند.
مفاهيم كليدي:
طبقة فرادست، طبقة فرودست، قشراصلي، قشر فرعي، قشر حاشيهاي، قشر بيروني، مهاجرت طبقاتي، تعلق طبقاتي.
بازخواني تحولات اجتماعي روزگاران تاريخي نه فقط از حيث تاريخي پراهميت است، بلكه در درك ما از فضاي اجتماعي موجود نیز موثر است. در اين راستا دانستن قشر بندي اجتماعي و مدل طبقاتي هر دوران به درك بهتر حوادث و پيامدهاي آن در همان عصر و روزگار كمك مي كند. انگشت اين پژوهش درست برهمين نقطه اشارت دارد كه قشربندي اجتماعي در دوران شكلگيري و حكومت پهلوي اول چگونه بوده است و تحولات سياسي و اجتماعي چه تاثيري در اين خصوص به جاي گذاشته است؟ اين تحقيق براساس الگوي فرانظري قشربندي تنهائي و با در نظر گرفتن ملاك هاي سه گانة ثروت، قدرت و مديريت كلان جامعه اي در تقسيم بندي طبقات و اقشار داخلي آن، مي كوشد تا پس از ارائة مدل نظري، ساختار طبقاتي در خلال سال هاي 1304 تا 1320 را به اختصار بازكاود.
بيان مسئله
«...يكي از مهمترين فوايد شناخت پديدههاي تاريخي سنجش و اندازه گيري دگرگونيها، مسير و آهنگ آنها است. به درستي و بي هيچ اغراق مي توان گفت تغييرات اجتماعي از مهمترين و فراگيرترين مباحث دانش اجتماعي است. پرسشهايي كه در بحث ا تغييرات اجتماعي مطرح مي شوند نيز در زمرة عميق ترين و اساسي ترين پرسشهايي است كه در دانش جامعه طرح شدني است.
از همين روي است كه تمامي دانشمندان از افلاطون تا هگل، سن سيمون، بوسوئه، ماكياول، اگوست كنت، دوركيم، پرودمن و... مسئلة ساختار اجتماعي و تغيير اجتماعي را آن چنان مطمع نظر قرار داده اند كه بزغم دوركيم طرح مسئله تغيير در جامعه و مسير حركت جوامع از تاريخ رشتة جامعه شناسي نيز قديمي تر است.
اكنون كه ضرورت و نياز به مطالعات تاريخي براي دست يابي به راهكارهاي نوين بر ما معلوم شد، بايد اين واقعيت را اذعان داشت كه از بين موضوعات و مباحث گوناگون در اين زمينه، مسئلة قشربندي و طبقات اجتماعي، توزيع ناعادلانه امكان در اكثر قريب به اتفاق جوامع و چرايي و علل پيدايش اين زمينهها، از گذشتههاي دور تاكنون موضوعي مهم در ذهن آدمي و به خصوص مصلحين اجتماعي بوده و هست. هم چنان كه آنتوني گيدنز، نويسنده جامعه شناسي معاصر در كتاب جامعه شناسي مي نويسد: «نابرابريها در همة انواع جامعة انساني وجود دارد. حتي در سادهترين فرهنگها كه اختلاف در ثروت و دارايي عملا موجود نيست، نابرابريهاي ميان افراد مرد و زن، پير و جوان وجود دارد.»(گيدنز،جامعه شناسي،1379؛ 238)
در پرداختن به اين مطلب و بررسي پديدة قشربندي در جوامع از اين هم بايستي فراتر رفت و به بررسي عوامل و علل ابتدايي پديد آمدن قشرها و لايههاي اجتماعي پرداخت: «به موازاتي كه انسان توانست پايههاي تمدن بزرگ دنياي باستان را پي افكند، افزايش و مازاد توليد از سويي و ناتواني و ضعف گروهي برخي از اقشار كه از سر ناتواني، بيماري، حوادث طبيعي، و يا نتايج وخيم جنگ به بردگي كشيده ميشدند- از ديگر سو ثروت را در انحصار گروهي قرار داد و اولين نشانههاي رسمي ساختي شدن لايه بندي اقتصادي و سياسي را در تاريخ بوجود آورد.»(تنهايي، 1383: 107)
از آنجايي كه غالباً آدميان در امكان دستيابي به ثروت و قدرت و حتي توان اداره و ابقاي نقشهاي اجرايي در وضعيتها و موقعيتهاي نابرابر بوده اند، لذا اين نابرابريها و عدم تساوي امكانات موجب پديد آمدن دو گروه يا دو دستة بزرگ و متقابل و به عبارتي دو طبقة بزرگ و ناهمگون در برابر هم، در طول تاريخ شده است. «قالب قشر بندي ما بنابر مهمترين تقابل تاريخي، دو طبقة آرماني فرادست و فرودست را از هم جدا نموده و سپس در درون هر كدام از اين طبقات، قشرها و لايه هاي خاصي را كه در هر شرايط تاريخي، تغييرات ويژة خود را داشته باشند، از هم تفكيك مي نمايد.»(همان جا: 109)
چارچوب نظري
چارچوب نظري اين تحقيق مبتني بر طرح فرانظري قشربندي برگرفته از نظريات دانشمندان بزرگ جامعه شناسي چون كارل ماركس، ويليام دامهف و سي رايت ميلز بر مبناي نظرية تفسيرگرايي ريشهاي مي باشد.
براساس اين قالب نظري افراد جامعه بر مبناي نظام تقسيم كار اجتماعي و با لحاظ كردن شاخصهاي «ثروت»، «قدرت» و»مديريت» كلان جامعه به دو طبقة «فرادست» و «فرودست» تقسيم مي شوند. «طبقة فرادست»: شامل آن عده از افراد جامعه است كه داراي ثروت، قدرت و مديريت اجرايي در سطح كلان كشور مي باشند. درحالي كه «طبقة فرودست»، كه اكثريت افراد جامعه (تودة مردم) را شامل ميشود از هر سه امكان بالا محروم بوده و در تصميمگيريهاي عمدة جامعه نقش چنداني ندارند. اين محروميت به معناي صرف نداشتن ثروت يا قدرت در زندگي نيست، بلكه به معناي فقدان اين سه شاخص در سطح كلان جامعه به شيوهاي است كه موجب تأثير مهم در برنامهريزي و تصميمگيري در سطح كلان جامعه مي باشد. بنابراين طبقة فرودست اگر چه گاهي به طور نسبي از هر سه شاخص بالا بهرهمند هستند، اما اين بهره وري به ميزاني است كه در برنامهريزيهاي كلان مملكتي نمي توانند تأثيرگذار باشند. نكتة قابل توجه ديگر در اين چارچوب نظري اين است كه هر طبقه بنا به وضعيت خود به چهارلايه يا قشر جزئيتر تقسيم مي شود و هر كدام بنا به نقشي كه در طبقة مورد نظر ايفا مي كنند با عناوين قشراصلي، قشرفرعي، قشر حاشيهاي و قشر بيروني تقسيم مي شوند. طبقة متوسط در اين نظريه مفهومي بيمصداق است و تنها در برخي از قشرهاي داخلي طبقات مي تواند به همان صورت قشرهاي داخلي ظهور كند.
پرسشهاي تحقيقاتي(2)
با توجه به موضوع تحقيق «بررسي ساختار نظام قشربندي اجتماعي ايران در دوران پهلوي اول». در اين پژوهش سعي شده است به اين پرسش ها پاسخ داده شود:
- ساختار طبقاتي اجتماعي در دورة پهلوي اول چگونه بوده است؟
- هر كدام از شاخصهاي؛ جايگاه طبقاتي، تعلق طبقاتي و مهاجرت طبقاتي، در ساخت طبقاتي چگونه ظهور كردهاند؟
- روابط قشرهاي داخلي اصلي، فرعي، حاشيهاي و بيروني در دو طبقة فرودست و فرادست در اين دوره چگونه بوده است؟
طبقات فرادست و فرودست
بنابرطرح فرايندي فشربندي در اين مقوله، دو طبقهي فرادست و فرودست بنابر در اختيارداشتن يا نداشتن شاخصهاي اصلي زندگي اجتماعي از هم تفكيك مي شوند. اين شاخصها شامل ثروت، قدرت و فرصت مديريت در اجراي امور در سطح كلان كشور است. طبقة فرادست هر سه اين شاخصها را در اختيار دارد و كساني كه فاقد اين شاخصها هستند جزء طبقة فرودست به شمار مي روند. اما در هر كدام از دو سنخ آرماني طبقات فوق چندين قشر و لايه وجود دارد كه ساختار قشرهاي اصلي هر طبقه را به وجود مي آورند اين اقشار داخلي عبارتند از: 1- قشر اصلي 2- قشر فرعي 3- قشر حاشيهاي 4- قشر بيروني. بديهي است كه هر كدام از اقشار داخلي فوق مي توانند در شرايط مختلف تاريخي، لايههاي زيرين را نيز در خود تجربه كنند. براي مثال ميتوان به لايههاي زيرين در اقشار داخلي جامعة عربستان اشاره كرد. (نك: تنهايي، 1378، فصل هشتم) بديهي است كه طبقة متوسط به معناي متداول آن در اين نظريه جايگاهي ندارد، بلكه به صورت قشرهاي داخلي و در يكي از دو طبقة اصلي قرار ميگيرند.
الف)قشرهاي طبقة فرادست
قشر اصلي طبقة فرادست:
اين قشركارگزار اصلي طبقة فرادست است. و شاخصهاي اصلي سه گانة فوق را در اختيار دارد. البته در برخي از مواقع ممكن است بروز يكي از سه شاخص بارزتر باشد. حاكميت درباري، مديران يا اربابان و سرمايهداران دولتي و محلي وابسته و يا در ارتباط با حاكميت نمونههايي از اين قشر اصلي مي باشند.
قشر فرعي طبقة فرادست:
اين قشر شامل افرادي ميشود كه در كنار قشر اصلي قرار گرفته اند اما تعلق طبقاتي آنها به سوي قشر اصلي است. كاركرد اصلي آنان جلا دادن، زيبا نشان دادن و توجيه كردن نظام حاكم مي باشد. ادبا، شعرا، روحانيون، هنرمندان، فلاسفه، و دانشمندان درباري نمونههاي بارز از اعضاء اين قشر هستند.
قشر حاشيهاي طبقة فرادست:
گروهها يا افرادي كه در كنار نظام تقسيم كار اجتماعي قرار گرفته اند را ميتوان قشر حاشيهاي خواند. اين افراد خارج از قواعد تقسيم كار اجتماعي به ويژه در مديريت نظام اجتماعي موثر واقع ميشوند و در هنگامههاي مقتضي به صورت گروههاي فشار، واحدهاي ترور، دستههاي حمل و توزيع مواد مخدر، لوطيها، و برخي از گروههاي عشايري ظهور مي كنند.
قشر بيروني طبقة فرادست:
افراد يا گروههايي هستند كه بيرون از نظام تقسيم كار اجتماعي بوده و هيچ گاه به طور رسمي در نظام تقسيم كار وارد نميشوند، مثل ارتش مزدور يا راهزنان و مستشاران نظامي يا فرهنگي يا پژوهشگران مدعو.
ب)قشرهاي طبقة فرودست
قشر اصلي طبقة فرودست:
اعضاي اين قشر اصناف، كسبه، خرده بورژوا، صاحبان مشاغل توليدي، فرهنگي و خدماتي و خرده كاسباني هستند كه عملاً وظيفة فعاليتهاي توليدي و خدماتي جامعه را به عهده دارند، ولي قدرت، ثروت و مديريت اصلي جامعه در دست آنها نيست. يعني در صورت سرمايهدار بودن و سرمايهگذاري كردن هم قدرت اصلي برنامهريزي و تصميمگيري كلان را در اختيار ندارند بلكه تنها با نظر قشر اصلي يا فرعي طبقة فرادست و در حدود منافع آنان مي توانند عمل كنند. كارگران، كارفرمايان، پزشكان، معلمان، استادان دانشگاه، كارمندان و كارشناسان، خرده فروشان صنوف مختلف و صاحبان مشاغل خدماتي و توليدي نمونههايي از اين قشر به شمار مي روند. اعضاء اين طبقه ممكن است از ثروت و مكنت يا منزلت اجتماعي خوبي نيز بهره مند باشند. ولي اين بهرهمندي از فرصت هاي زندگي تأثيري در برنامهريزيها و تصميمگيريهاي كلان جامعه ندارد.
قشر فرعي طبقة فرودست:
اعضاي اين قشر شامل روحانيون، شعرا، فلاسفه، هنرمنداني هستند كه در واقع ايدئولوژي و جهان بيني اين قشر را نظريهپردازي مي كند. ميرزادة عشقي، صمد بهرنگي، آريان پور و فروغ فرخزاد نمونههايي از اين دست اعضاء مي باشند.
قشر حاشيهاي طبقة فرودست:
كساني كه نسبت به نظام تقسيم كار اجتماعي در حاشيه قرار دارند يا به عبارتي كه در كنار نظام تقسيم كار قرار گرفتهاند قشر حاشيهاي را تشكيل مي دهند كه به دو لاية زيرينتر تقسيم مي شوند: لايهاي كه مشمول خدمات شهري قرار گرفتهاند، مثل ناداران،گدايان و ناتوانان مالي كه قشر حاشيهاي دروني را تشكيل مي دهند، و لاية دروني، زير خط فقر زندگي مي كنند. عدة قليلي از آنها نيز بسيار ثروتمند مي باشند. اينان معمولا به كارهاي كاذب مثل دلالي، خريد و فروش مواد مخدر يا مشاغل پَست شهري تن در ميدهند. برخي از آنان نيز با عنوان اراذل و اوباش و نيروهاي مزدور براي خاموش كردن شورشهاي خياباني جذب طبقات فرادست ميشوند، زيرا تعلق طبقاتي آنان به سوي طبقة فرادست است.
قشر بيروني طبقة فرودست:
اعضاي بيروني طبقة فرودست در حقيقت قهرمانان اين طبقه هستند و اگر زماني انقلابي شود يا شورشي روي دهد معمولا اينها در جايگاه رهبران جنبش قرار مي گيرند. مثل اهل فتوت يا عياران، يا مددكاران خود جوش و سازمانها و نهادهاي غيردولتي(NGO) در دوران معاصر. قهرمان داستان صادق هدايت، يعني داش آكل، نمونة داستاني و آرماني چنين افرادي است كه در برابر كاكا رستم. حاشيه نشيني با تعلق طبقاتي به فرادستان ديده مي شود.
يكي از نكات تفسيرگرايانة اين فرانظريه، مفهوم مهاجرت طبقاتي است. براساس اين نظريه، در تفكيك قشرها و لايههاي طبقات نميتوان تنها به شاخص كليشهاي عيني يا ذهني اشاره كرد، بلكه بايد تعريفها و تفسيرهاي تأثيرگذار اعضا را نيز به شمار آورد. به عنوان مثال حضرت خديجه، جناب ابوبكر و امام حسن مجتبي(ع) در صدر اسلام يا انگلس، دوست و همكار ماركس، اگر چه داراي ثروت بسيار بودند و ظاهراً بايد آنها را عضوي از طبقة فرادست دانست، اما تعلق طبقاتي آنان به سوي طبقات فرودست بوده و كردارها و فعاليتهاي اجتماعيشان درسمت و سوي منافع همين طبقه بوده است. بنابراين ميتوان گفت كه آنها به مهاجرت طبقاتي دست زدهاند. مهاجرت طبقاتي در اين كاربستِ مفهومي، بيشتر معنايي كاركردي دارد. به ديگر سخن، اين اعضاء از نظر كاركردهاي طبقاتي به مهاجرت طبقاتي، و با اختيار و آگاهي، دست مي زنند. ولي روشن است كه به لحاظ كردار و فعاليتهاي اجتماعي و اقتصادي هنوز در قشر مرجع خود باقي و درگير هستند.
مثال ديگر شعبان جعفري، معروف به شعبان بي مخ در زمان حكومت پهلوي دوم بود. او اگر چه در ابتدا از لحاظ موقعيت مالي و با توجه به نظام تقسيم كار اجتماعي جزء قشر حاشيهاي در طبقة فرودست قرار داشت، اما نهايتا توسط حاكميت براي دست يابي به برخي مقاصد سياسي، به طبقة فرادست مهاجرت داده شد. علت اصلي پذيرش اين مهاجرت از سوي شعبان جعفري تعلق طبقاتي وي به طبقة فرادست بود. بنابراين تعلق، كه نشاندهندة نگرش تفسيري افراد از موقعيت طبقاتي آنان است، مهمترين زمينه براي مهاجرت طبقاتي به شمار مي آيد. بنابراين، مفاهيم مهاجرت طبقاتي و تعلق طبقاتي دو سازواره در تبيين تفسيرگرايانه نظام طبقاتي را تشكيل مي دهد.
زمينههاي تاريخي
جامعة ايران از زمانهاي بسيار دور تا كنون بر پاية سه نهاد دين، حكومت و اقتصاد به حيات خويش ادامه داده است. بنيان اجتماعي اقتصادي در قشربندي اجتماعي در دوران پهلوي نيز تركيبي از اقتدار سياسي دستگاه سلطنت، بوروكراسي عظيم، اقتدار اقتصادي ناشي از تملك زمين و انباشت ثروت و سرمايه بود كه در اختيار خاندان سلطنت، فئودال ها و اربابان بزرگ و تجار عمده قرار داشت. گفتني است حتي اصلاحات ارضي در دوران پهلوي دوم هم نتوانست از چنين نفوذ و اقتداري بكاهد، زيرا مالكان عمده با دادن رشوه به شيوههاي مختلف خود را از شمول اصلاحات ارضي معاف كردند و بعد از آن به عنوان مالكان ارضي كشاورزي مكانيزه وارد عرصة رقابتهاي اقتصادي شدند. سومين نوع اقتدار در اين دوره اقتدار ديني بوده است.
در بررسي ساخت طبقات اجتماعي ايران قبل و بعد از اسلام ميتوان دريافت كه اقتدار ديني در بعضي مقاطع تاريخ بالاترين نفوذ را در رأس هرم قشربندي جامعه در اختيار داشت. در دورة پهلوي اول ضريب نفوذ و اقتدار روحانيون، با حملة رضاخان به موقعيت علما و با تصويب قوانين محدود كننده براي آنان كاسته شد.
علاوه بر سه زمينة و بستر شكلگيري ساختار طبقاتي در دورة پهلوي كه عبارت بود از دين و اعتقادات ديني، مالكيت و اقتصاد و حكومت و نهاد سياست، يكي از زمينهها و عوامل مهمي كه در به حاكميت رساندن رضاخان و استمرار حكومت پهلوي نقش به سزايي داشته است. نفوذ قدرت هاي بزرگ به خصوص روس وانگليس بوده است. به طوري كه كودتاي 1299 رضاخان با حمايت و طراحي انگليسيها انجام گرفت(مكي،1350)
رضاشاه كه يكي از فرماندهان قوي در نيروي قزاق ايران بود، با كمك «ايرونسايد» فرمانده نيروي نظامي انگليس در ايران به فرماندهي كل نيروي قزاق گماشته شد و با كودتاي 1299 به پادشاهي رسيد. به تعبيري: «منشاء قدرت، ديگر نه ايل و نه طبقة اجتماعي، بلكه كمك نيروهاي خارجي خاص بود. او بنيانگذار سرمايهداري وابستة ايران است كه با قدرت خرد كنندة خويش همه چيز حتي فرهنگ ايران را دگرگون ساخت.» (رزاقي،1376.)
ساختار سياسي ايجاد شده از سوي رضاشاه با ساخت هاي سياسي ايران سنتي به ويژه ساختارهاي سلسلة های پيشين متضاد بود، زيرا نه بر نيروي عشايري و دخالت ورزيهاي فرقهاي، بلكه بر سه ستون ارتش دائمي، بوروكراسي نوين و حمايت وسيع دربار استوار بود. اما اين ساختار در مقايسه با ساختار سياسي جهان نو به ويژه غرب، ثبات نداشت؛ چرا كه رژيم جديد، به رغم نهادهاي مؤثر، فاقد پايگاه هاي طتقاتي كارآمد و تكيه گاه هاي اجتماعي مطمئن و بنابراين بنيان هاي مدني بود. به نظر مي رسد، دولت پهلوي، قوي بود زيرا وسايل نيرومند قدرت، ثروت و برنامهريزي را در اختيار داشت. اما ضعيف بود؛ چون نتوانست نهادهاي حاكميت خود را، در برابر تضادهاي داخلي ساختاري كند.
سياست رضاشاه، تفكيك خانوادههاي طبقة اعيان، جذب بعضي و دفع بقيه بود. او با انباشتن ثروت و انتخاب همسري اعيان از دودمان قاجار به عنوان همسر سوم، خود را در طبقة اعيان جاي داد. او در عين حال كه برخي خانوادههاي اشرافي را به خود جلب كرد، بعضي از آنها را هم از مقام زعامت محلي كه از اواخر انقلاب مشروطه بر عهده داشتند، عزل كرد.
اگر چه رضاشاه توانست بخشي از طبقة اعيان قديم را جلب كند، اما موفق نشد حمايت مؤثري از قشرهاي متفاوت به دست آورد. پيدايش شركت هاي دولتي و انحصارات حكومتي، تعدادي صادركننده و واردكنندگان نورچشمي و صاحبان صنايع وابسته به دربار موجب شد تا در ميان بازاريان سنتي نارضايتي وسيعي ايجاد شده و سرانجام طرفداري طيف وسيعي از اقشار مياني را از دست بدهد.
رضاشاه: كارگزار طبقة فرادست
رضاخان يا سردار سپه با اتكاء به چند منبع قدرت به سلطنت رسيد. اين منابع عبارت بودند از: نيروهاي قزاق، جناح اكثريت در مجلس پنچم و بازيهاي قدرتهاي خارجي. وي با تنظيم بودجة ارتش و افزايش حقوق ارتشيان توانست پايگاه محكمي پيدا نماید و با پشتوانة قدرت نظامي پايههاي سلطنت خود را قوت ببخشد.
مجلس پنجم كه در سال 1303 گشايش يافت دومين منبع قدرت رضاخان به شمار ميآيد. به نظر ميآيد به كمک دستاندازي در انتخابات افراد مورد نظر رضاخان توسط استانداران نظامي او از صندوق سربرآوردند و پايههاي حزب تجدد را به وجود آوردند. سرانجام نظام جهان شرايط مساعدي را در اين زمينه فراهم آورد.
انگليسيها رضاخان قدرتمند را بيشتر ميپسنديدند،زيرا ميتوانست منافع آنها را در صنعت نفت حفظ كرده و در برابر نفوذ شوروي نيز سد مناسبي پديد آورد. از طرفي شوروي نيز به دليل دست به گريبان بودن با مشكلات داخلي خود، ترجيح مي داد از دولت غيرانقلابي ايران كه يك عامل ثبات به حساب ميآمد استفاده كرده و جلوي مداخلة غرب را بگيرد.
در پايان ماه اكتبر 1925 آبان 1304 ﻫ.ش- مجلس پنجم به خلع احمدشاه قاجار از سلطنت رأي داد و روز دوازدهم دسامبر 1925- 21 آذر1304- مجلس مؤسسان سلطنت را به خاندان پهلوي تفويض كرد. مجلس مؤسسان مواد 36 و 37 و 40 قانون مشروطيت را كه در آنها از حقوق خاندان قاجار صحبت شده بود تعويض كرد و حقوق خاندان پهلوي را در آن مواد گنجاند.
ايران در زمان سلطنت رضاشاه در مقايسه با ملاك هاي ناخوشايند سلسلة قاجار به قدرت سياسي و اقتصادي بهتري دست يافت و سرانجام قدرت در دست شاه متمركز گرديد و براي نخستين بار پس از عصر صفوي دولت توانست با ابزارهاي گستردة مديريت نظمي نوين و سلطهگرايانهاي را در جامعه برقرار كند. رضاشاه با تثبيت قدرت توانست برنامههاي بورژوازيك و بلندپروازانه ی اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی را آغاز نماید. او بسیاری از نوآوریهای را که اصلاحطلباني چون شاهزاده عباس ميرزا، اميركبير، سپه سالار، ملكم خان و دموكرات هاي انقلاب مشروطه پیشنهاد کرده بودند وسرانجامی نیافته بود، را دنبال کرد. شاید اگر تهاجم انگلستان و شوروي به كشور رخ نمي داد راه براي كناره گيري اجباري او هموار نمي شد و بهتر مي توانست به ادامة اصلاحات بورژوازيك بپردازد. (آبراهاميان، 24)
برخي از اقدامات اصلاح گرايانة رضاشاه در دوران حكومت 16 سالهاش كه ضمن فراهم آوري شرايط توسعة اجتماعي- اقتصادي براي بورژوازي، توانست منافع طبقة فرادست داخلي و اشراف بومي را نيز تأمين كند. چند مورد از اين اقدامات عبارت هستند از:
1- لغو امتيازات تأسيسات بندري بندر پهلوي از روسيه، لغو امتياز بريتانيا در بندر جنوب و برقراري حق گمركي ثابت و دريافت عوارض از كشتيهاي انگليسي و مذاكره براي از ميان بردن كاپيتولاسيون.
2- برقراري امنيت داخلي كه لازمة رشد بورژوازي و براي رشد طبقة فرادست از لوازم اصلي به شمار مي رفت. او براي اين منظور به خلع سلاح و اسكان ايلات، توسعة تشكيلات پليس، تشكيل نيروي هوايي و دريايي متحدالشكل، و ساختن كارخانههاي نظامي براي تهيه و تدارك جنگ افزارهاي جديد پرداخت.
3- اصلاح در بهبود سيستم كشاورزي، خدمات كشوري و اجتماعي، تشكيل سازمان قضايي، اعلام و ترويج قانون ثبت احوال و ثبت وقايع چهارگانه، ساختار جادهها و راهآهن، توسعة سازمان نوين مملكت از نظر مالي با در نظرگرفتن بودجه، ايجاد مقررات به لحاظ تجارت خارجي و به وجود آوردن صنعت مالي و نوسازي و نوگرايي روش كشاورزي و توسعة زراعت.
4- دستور چاپ كتاب درسي،اجباري كردن آموزش و پرورش، ايجاد مدارس و مدارس فني ـ حرفهاي و دانشگاهها، احداث 150 بيمارستان در كشور و يك بيمارستان 500 تخت خوابي در تهران، كه با توجه به بودجة نامتعادل مملكت و بدون كمك خارجيان انجام گرفت. (آبراهاميان، 1377، 180) در ميان اقدامات انجام شده، اصلاحات مدني وآموزشي از اهميت بيشتري برخوردار بود، زيرا ظاهراً تا سال 1299 مدارس از وجود معلم بيبهره بودهاند و ميزان اطلاعات و درصد آموزش ديدگان حتي به يك درصد هم نميرسيد.
در بين اصلاحات مدني، اصلاحات آموزشي مؤثرترين اصلاحات بود. از سال 1304 تا 1320 ميزان ثبت نام سالانه دوازده برابر افزايش يافت. در سال 1304 كمتر از 55960 دانش آموز در 648 مدرسة ابتدايي دولتي، شبانهروزي، خصوصي، مكتبخانههاي ديني و مدارس ميسيونرهاي خارجي ثبت نام كرده بودند. در سال 1320 بيش از 287245 دانش آموز در 2336 مدرسة ابتدايي جديد كه تقريباً همة آنها زير نظر وزارت آموزش و پرورش بودند، به تحصيل اشتغال داشتند... . آموزش عالي نيز رشد كرد؛ در سال 1304 كمتر از 600 دانشجو در شش مؤسسة آموزش عالي مدرن و غيرمذهبي پزشكي، كشاورزي و حقوقي و ادبيات تحصيل ميكردند. در سال 1312 با ادغام اين 6 مدرسة آموزشي دانشگاه تهران تشكيل شد در سال 1320 بيش از 3300 نفر در يازده دانشكدة تهران ثبت نام كرده بودند. (همانجا؛ 325)
يافتههاي پژوهش
در ذيل به اختصار خلاصةای از نتايج حاصله در هر پرسش تحقيقاتي ذكر ميگردد:
1- ساختار عمومي طبقاتي در دورة پهلوي چگونه بوده است؟
اقشار داخلي طبقة فرادست كه شامل دستگاه سلطنت، شاهزادگان، ملاكين بزرگ، تجار و روحانيون وابسته، خوانين و سران نظام مي شد به دليل مشاركت مستقيم در نظام تقسيم كار اجتماعي و در تملك داشتن وسايل توليد (قدرت، ثروت، برنامهريزي) به تمركز ثروت و قدرت و منزلت بيشتر و مؤثرتري دست مييافتند.
رضاشاه با اتكاي به نيروي نظامي و ارتش و حمايت قدرتهاي بزرگ به سلطنت رسيد و در طول سلطنت 16 سالة خود با استفاده از قدرت ارتش و زور و خشونت، زمينهاي استانهاي حاصلخيز مازندران و گيلان را تصاحب كرد و به عنوان يكي از بزرگترين مالكان ايران درآمد. او هم چنين با مصادرة زمينهاي خانهاي ايلات و عشاير و يا نمايندگان اشرافيت فئودالي قسمتي از آن را به خود اختصاص داد و مابقي را به افسران عالي رتبه، مالكان و بازرگان واگذار نمود. رضاخان از ارتش براي درهم شكستن قيامهاي ايلات و عشاير و سركوب شورشهاي محلي استفاده كرد و مراجع كشوري عملاً تحت فشار مأمورين نظامي محل قرار گرفتند.
ملاكين بزرگ
يكي از ويژگيهاي مشترك زمينداران بزرگ ايراني غايب بودن، آنها يعني عدم سكونت در روستاها بود. اين گروه كه اقشار مختلفي را در بر ميگيرد شامل خانوادة سلطنتي، رهبران ايلات و عشاير، افسران ارشد ارتش و تجار بود.
روحانيون
رضاشاه سعي نمود با تشكيل حلقه اي از روحانيون درباري و انتصاب برخي از آنها به عنوان امامان جمعة مساجد در برابر روحانيون مردمي سدي براي رشد ايدئولوژي مبارزاتي ايجاد نمايد.
تجار و بازرگانان بزرگ
در دورة پهلوي اول تجار بزرگ موقعيت ممتاز و بالايي داشتند تا جايي كه رضاشاه قانون جلوگيري از موازنة منفي را به نفع اين گروه كنار گذاشت.
اقشار فرعي
شامل انديشمندان و هنرمندان و شعرا ميباشد كه قلم و هنرشان در خدمت خاندان پهلوي و دربار و طبقة اشراف قرار داشت و در واقع كارشان چاپلوسي و ثناگويي هيئت حاكمه بود تا جائي كه بعضي از آنان هم چون فروغي را انديشهپرداز سلطنت پهلوي ناميدهاند. در دوران پهلوي كه بعضي از آنان وابسته به احزاب و جناحهاي مخالف رژيم تعطيل و فقط مجلات و روزنامههاي درباري اجازة انتشار داشتند.
اقشار حاشيهاي
دولت وقت توانست از برخي از اقشار حاشيهاي به عنوان ارتش ذخيره استفاده كند. اين اقشار مي توانستند از ميان برخي طايفههاي عشاير يا دستههاي خاصي از لوطيهاي شهري برگزيده شوند. رضاشاه از سويي سعي در سركوبي عشاير و لوطيهاي مخالف و احتمالاً مشكوك داشت. چنان كه يك بار كانون آنان را در اطراف تهران در هم كوبيد. اما از ديگر سوي سعي در تقويت آنها مينمود، مثل برقراري روابط ميان برخي از دستههاي لوطيها با مأموران شهرباني وقت.
اقشار بيروني
اگرچه اين گروه خارج از نظام تقسيم كار اجتماعي هستند ولي از قدرت زيادي برخوردار ميباشند و ميتوانند اقشار اصلي و فرعي را تحت نفوذ خويش قرار دهند و به اهداف خود جامة عمل بپوشانند. بخشي از گروه شامل نمايندگان كشورهاي خارجي و مستشاران آنان ميباشند كه در دورة پهلوي در ايران بسيار فعال و ذينفوذ بودهاند، تا جائي كه كودتاي سوم و كمك مستقيم نمايندگان قدرتهاي بزرگ روس، آلمان و انگليس انجام ميگرفت.
طبقة فرودست
قشراصلي
در حالي كه طبقة محروم عليرغم اين كه اكثريت تودة مردم را به خود اختصاص داده بود و فشار چرخهاي اقتصادي بر دوش آنان قرار داشت در برنامهريزي و تصميمگيريهاي كلان جامعه مشاركت مستقيم نداشته و به دليل محروميت از در اختيار داشتن وسايل توليد و توزيع و منابع قدرت از بسياري از فرصت هاي زندگي بيبهره بود. اين قشر شامل كارگران، دهقانان، دامپروران، كسبة خردهپا، ناداران، گدايان، نهضت گرايان ميشوند.
قشر فرعي
اين قشر شامل نويسندگان،روحانيون، روشنفكران يا شاعران و نويسندگاني ميشد كه به تنوير افكار عمومي ميپرداختند،مانند ميرزادة عشقي در سرودة كلاه نمديها.
روستائيان
زارعان: اين قشر شامل آن دسته از روستائيان ميشود كه داراي حق نسق بودند. اينان به طور كلي وابسته به ارباب بودند و تمامي دستريج آنها توسط خوانين و زمينداران و مباشران به يغما ميرفت. اگرچه در جريان اصلاحات ارضي نسق مبناي تقسيم زمين قرار گرفت، اما 65 درصد زارعان كمتر از 5 هكتار زمین دريافت کردند، كه به دليل عدم پاسخ گويي نيازهاي آنان در روستا، اين گروه عظيم كه 90 درصد از زارعان را تشكيل مي داد و به عبارتي 50 درصد جمعيت روستايي را شامل مي شد، ناگزير به مهاجرت به شهرها شدند.
عشاير
رضاشاه كه در راه اهداف تجدد يا مدرنيتة بورژوازيك ايران مي كوشيد، وجود ايلات و عشاير را كه مانعي بر سر راه اصلاحات خود ميدانست و درصدد این بود که آنها را از میان برداشته ویا كاركردشان را تغییر دهد. اسكان عشاير در واقع براي تحقق همين هدف به جد دنبال ميشد. از اين روي، رضاشاه به مقدار فراواني از قدرت خوانين كاست و درصدد برآمد با اقدام تشكيلات ايلي و مانع شدن از ييلاق و قشلاق، چادرنشينان را به كشاورزي وا دارد و آنان را يك جانشنين نمايد. اسكان عشاير در كنار روستاها ضمن كاستن قدرت آنان تضاد ميان؛ عشاير، دامدارن و كشاورزان را شدت بخشيده به طوري كه به تحكيم قدرت مركزي مي انجاميد و طبقة فرادست ميتوانست از اين ضعف و تضاد، از عشاير كه در روستاها منزلتي ديرپا و عميق نداشتند به عنوان ارتش ذخيره براي مبارزه با جنبشهاي روستايي و احتمالاً جنبشهاي شهري استفاده نمايد.
قشر كسبة خردهپا
يكي ديگر از قشرهايي كه در طبقة فرودست جامعه قرار دارد قشر كسبه و بازاريان خردهپا ميباشد. در دورة رضاشاه اصناف بيش از هر زمان ديگر تحت مراقبت شديد دولت قرار داشتند. از طرفي، كسبه و اصناف در اين دوره بيشتر از علما تبعيت مي كردند. در واقع بازار دژ حمايت از اهداف ديني و اجتماعي مردم و كانون نارضايتي فزاينده از دولت بود.
قشرهاي حاشيهاي
اين گروه كه با عناوين گدا، فقير، مسكين، نادار از آنها نام برد مي شود در كنار نظام مستقيم كار جامعه قرار دارند و خود به دو دسته تسيم مي شوند: 1- قشر حاشيهاي كه شامل گدايان و بينوايان مركز شهر و 2- قشر حاشيهاي بيروني كه همان حاشيهنشينان اطراف شهر بودند.
اقشار بيروني
اين قشر گروههايي همچون جوانمردان و عياران و نهضتگرايان را در برميگيرد كهبه دليل مخالفت با نظام سياسي حاكم خواستار تغيير ساختار نظام سياسي موجود بودند. نهضتگرايان را ميتوان به دو گروه تقسيم كرد: 1- گروههايي كه تغييرات و اصلاحات را در چارچوب نظام سلطنتي مشروطه ميخواستند و خواستار اجراي كامل قانون اساسي در دورة پهلوي بودند، مثل اغلب فراكسيونهاي جناحهاي چپ و راست.
2- گروههايي كه خواستار سرنگوني نظام سلطنتي بودند و در لواي تغييرات حكومت از مشروطه به جمهوري يا مخالفت با سلطنت به ترويج آراء خود ميپرداختند.
منابع فارسي:
- آبراهاميان، يرواند، 1377 «ايران بين دو انقلاب» ترجمة كاظم فيروزمند و ديگران؛ نشر مركز.
- ارسطو 1358 «سياست»، ترجمة حميد عنايت، تهران: شركت سهامي كتابهاي جيبي.
- ايوانف،م.س. «تاريخ نوين ايران»، ترجمة هوشنگ تيزابي و حسن قائمپناه، بينا، بيتا.
- تنهائي،ح، ابوالحسن 1373 «جامعهشناسي در اديان:پيشينيان»، يزد: انتشارات بهاباد، چاپ دوم.
- تنهائي،ح.ا.، 1378، «جامعهشناسي تاريخي اسلام»، تهران: روزگار.
- تنهائي،ح.ا.، 1382، «جامعهشناسي فلسفي در غرب باستان»، تهران: بهمن برنا.
- تنهائي،ح.ابوالحسن، 1383 «درآمدي بر مكاتب و نظريههاي جامعهشناسي»، مشهد، گناباد: نشر مرنديز، چاپ پنجم.
- خسروي، خسرو 1372 «جامعهشناسي ده در اديان»، تهران: مركز نشر دانشگاهي، چاپ اول.
- راوندي، مرتضي، 1356 «تاريخ اجتماعي ايران»، جلد سوم، تهران: انتشارات اميركبير، چاپ دوم.
- راوندي، مرتضي، 1382 «تاريخ اجتماعي ايران» جلد ششم، تهران: انتشارات نگاه، چاپ دوم.
- رزاقي، ابراهيم، 1376 «نقدي بر خصصويسازي ايران»، تهران: مؤسسة خدمات فرهنگي رسا،چاپ اول.
- فردوست، حسين 1367، «ظهور و سقوط سلطنت پهلوي» جلد دوم، تهران: انتشارات اطلاعات، دهة فجر.
- فوران، جان 1378، «تحولات اجتماعي ايران» ترجمة احمد تدين، تهران: مؤسسة فرهنگي رسا، چاپ دوم.
- گيدنز، آنتوني،1379 «جامعهشناسي» ترجمة منوچهر صبوري، تهران: نشر ني،چاپ ششم.
- لمپتون،ا.ك.س، 1362 «مالك وزارع در ايران» ترجمة منوچهر اميري، تهران: مركز انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ سوم.
- مكي،حسين 1350، «تاريخ بيست سالة ايران» جلد سوم، تهران: انتشارات اميركبير.
A review of radical interpretationist metatheory in the period of the first Pahlavi Kingdom
Abstract
Dr. Hossein A. Tanhaei