يادداشت ها و نظرات
رهیافت جامعه شناسی توسعۀ اجتماعی رویکردی نظری براساس تئوری تفسیرگرایی

دانشگاه آشتیان فصلنامۀ علوم اجتماعی، سال 77، شمارۀ 11

ارایه شده در همایش توسعه اجتماعی وزارت کشور،، 1378 با افزایش و بازنگری و عنوان: رهیافت جامعه‌‌‌‌‌شناختی توسعۀ اجتماعی: تلازم جدلی آزادی و تفکیک اجتماعی در ایران،

 

رهیافت جامعه شناسی توسعۀ اجتماعی

رویکردی نظری براساس تئوری تفسیرگرایی

ح.ا.تنهایی

مفاهیم نخستی در شالوده های نظری

در ساخت اجتماعی- اقتصادی هر نظامی، شبکه ای تاروپودی شکل از فرایند تقسیم کار اجتماعی وجود دارد. این شبکه، همیشه و در همه حال، در دو شکل واقعی حیات داشته است: یکی شکل تاریخی حیات فرهنگی و دیگری شکل سازمانی آن. جدل تکمیلی و یا هم خوانی آن- به زبان گورویچ- به صورت هم فراخوان های تاریخی اجتماعی و سازمان اجتماعی در هر دورۀ تاریخی و هر موقعیت ساختاری، می تواند محمل و بستری تلقی شود که جوامع بر اساس و به برکت آن موجودیت می یابند.

نظریه های جامعه شناسی عوامل گرایانه، در هر دو شکل معروف و مکتبی انسجام گرایی و تضادگرایی، هر کدام درگیر با این مشکل هستند که مکانیزم یا سازواره ای عملکرد این بستر یا محمل بر انسان و حیات بشری را، یکسوگرایانه و مکانیکی می نگرند.

تئوری تفسیرگرایی سازوارۀ بالا، که مهم ترین عنصر تحلیل سازمانی است، را به شرح ذیل مورد انتقاد قرار می دهد:

با ورود انسان به چهارچوبۀ موقعیت ساختاری در هر دورۀ تاریخی، نقش هایی از پیش تعریف شده وجود دارند که به انسان تحمیل می شوند و انسان به تعبیری که در این مکتب عنوان می شود این نقش ها را بازی می کند، به همان نحوی که بازیگری در صحنۀ تئاتر نقش تعریف شده ای را ایفا می کند. این سازواره را با عنوان «نقش بازی» از شکل دیگر ورود انسان به جامعه جدا می کنند.

شکل دیگر این ورود با اصطلاح «نقش گیری» خصایص مکتبی تفسیرگرایانه را هویدا می سازد. نقش گیری در این معنا فرایندی است که در آن انسان علاوه بر نقش تحمیلی که در سازوارۀ «نقش بازی» ایفا می کند شروع به «گرفتن» نقش های گونه گونی می کند که بایستی خطوط کنش خود را به آن سوی، در هر لحظه تنظیم کند. «گرفتن»، البته فرایندی است که با درک و تعبیر نقش های اجتماعی دیگران در نظام تقسیم کار آغاز کرده و سپس با تنظیم خطوط کنش در برابر موقعیت موجود، کنش متقابل اجتماعی نمادین سامان می گیرد.

تفاوت اصلی میان کنش متقابل نمادی و کنش اجتماعی در دیگر نظرات درست از همین اختلاف سازوارۀ نقش اجتماعی مایه می گیرد که به دو صورت «بازی» و «گرفتن» تعبیر شده اند. مبانی تئوری تفسیر گرایی و سازوارۀ «نقش گیری» در نظریۀ جرج هربرت بلومر شالوده گرفت و سپس در نظریات جامعه شناختی هربرت بلومر تکمیل شدند.

 

شالودۀ نظری توسعۀ اجتماعی در نظریۀ تفسیرگرایی

توسعۀ اجتماعی بایستی در یک تفکیک انسان شناختی قرار بگیرد تا مفهوم آن به درستی بازشناسی شود: تفکیک میان دو پایگاه نظری.

الف- هرگاه رشد سازمان های اجتماعی و شبکه تاروپودی نظام تقسیم کار اجتماعی در فرایند تاریخی خود هماهنگ و خودجوش عمل کند، به ناگزیر، تمام اجزاء نظام اجتماعی را متأثر کرده و رشدی موزون، هماهنگ و خودجوش در تمامی اجزاء آن نظام به وجود می آورد، به نحوی که هر جزء خود به خود و به ناگزیر در بالش تحول جریان می یابد. فرایند چنین رشدی را در اصطلاح «تکامل گرایانه» تعبیر می کنند: (= یا رشد درون ذاتی).

ب- اما اگر این رشد، نه بر اساس انگیزه های درونی و خودجوش، بلکه بر اساس تکانه های خارجی و بیرونی از نظام اجتماعی تحریک شود، رشد در برخی از عناصر و اجزای نظام بهتر، در برخی از قسمت ها کمتر، و در برخی از اجزاء اساسا رشدی رخ نمی دهد. این نوع رشد را در اصطلاح «تراوش گرایانه» تعبیر می کنند.

فرایند توسعۀ اجتماعی در جوامع غیر صنعتی، و یا به اصطلاح جهان سوم، رشدی تراوش گرایانه است: (= یا رشد برون ذاتی).

اما سازوارۀ هر دو شکل رشدهای یادشده با اصطلاح «تفکیک یافتگی ساختی» معین و تعریف می شود. بنابراین رشد و توسعۀ اجتماعی که عبارت از تفکیک یافتگی نظام تقسیم کار اجتماعی است به دو شرط اساسی وابسته است:

  1. نظام اجتماعی مشخصی از تقسیم کار اجتماعی با نقش های اجتماعی تفکیک یافته (از مرحلۀ تفکیک یافتگی ساده تا پیچیده)؛
  2. محمل و بستر دیالکتیک هم فراخوان این نظام اجتماعی و موقعیت های تاریخی در اشکال و مختصات تاریخی آن.

ولی نظریۀ تفسیرگرایی شرط ضروری دیگری را نیز بر این دو شرط اضافه می کند:

  1. سازمانی وجودی که در خلال تلازم دیالکتیک فوق، پدیداری انسان تاریخی را بر ملا می کند.

تفسیرگرایان آمریکایی از قبیل مید و بلومر البته در اعمال این شرط تنها نبوده اند، بلکه حوزه های «فرهنگ و شخصیت» در انسان شناسی، حوزۀ فرانکفورت و رادیکال گرایان در فلسفه و... همه به ضرورت چنین «سازمان وجودی» اعتراف و اصرار دارند. این ضرورت در لسان قرآنی در تفسیر آیۀ شریفۀ «ثم انشأناه خلقا آخر» به روشنی دیده می شود.

«سازمان وجودی» فوق که خمیر مایۀ مشترک نظری در میان تمام مکاتب تفسیر گرایانه است در دیدگاه مشترک مید- بلومر «خود»- و در چشم انداز فرم «منش»- نامیده می شود و کارکرد اصلی آن در دو شکل ذیل نمودار می شود:

  1. نشان دادن نظام ساختاری جامعه در فرایند تاریخی آن
  2. تفسیر و درک موقعیت ساختی- تاریخی و کنش در برابر آن

در شرح مبسوط هربرت بلومر این تفسیر به دو شکل جدل تازگی و ماندگی موضع گیری های تاریخی انسان را همنوا و یا ناهمنوا با شرایط حاکم در هر جامعه معرفی می کند.

در خلاصه آنچه که تاکنون آورده شد می توان گفت که «خود اجتماعی» هر جامعه ای با توجه به اولا شکل و میزان تفکیک یافتگی و ثانیا موقعیت تاریخی آن جامعه امکان بالندگی به سوی جدل «تازگی» و یا وا پس گرایی در حالت جدل «ماندگی» را تجربه می کند؛ این تجربه البته در معنای تکامل گرایانۀ رشد است.

بنابراین توسعۀ اجتماعی- در معنای تکامل گرایانۀ آن- به سه شرط ذیل منوط و وابسته است:

  1. تفکیک یافتگی نظام اجتماعی
  2. موقعیت ویژۀ تاریخی
  3. سوی تازگی و یا ماندگی «خود اجتماعی»

اما توسعۀ اجتماعی به معنای تراوش گرایانۀ آن در هر سه شرط فوق دچار خدشه و ناپیوستگی است و به همین دلیل و به ویژه در شرط سوم گرفتار سوی تازگی تحمیلی خامی می شود که نخست منجر به گسیختگی فرهنگی و به تدریج به بیگانگی و بی هویتی تاریخی می انجامد. بنابر همین دلایل انسان شناسان از بواس و جامعه شناسان تفسیرگرای رادیکالی معتقد شده اند که توسعۀ اجتماعی تنها در شکل تکاملی آن مفید به حال جامعه است. استفاده از تکانه های رشد در اشکال تراوشی البته همیشه می تواند بالندگی تکاملی را سرعت و قوام ببخشد. به همین دلیل هم این مکتب معقتد است که از میان جادۀ عمومی و مشترک تکامل تاریخی، راه هر جامعه ای ویژۀ همان جامعه است و تکامل و سعادت هر جامعه مستلزم بازشناسی همین راه ویژه است؛ راهی که جوامع جهان سوم به اکراه به آن توجه می کنند. در ادامۀ جستار شرایط سه گانۀ توسعۀ اجتماعی، وارسی می شوند و سپس شرایط انطباق فرهنگی آن در جامعۀ ایرانی بازنگری می شود.

 

شرایط تفسیرگارایانۀ توسعۀ اجتماعی

الف- تفکیک یافتگی اجتماعی. بنابر شرح بلومر از تعالیم مید تاریخ انسانی در حالت دو وجهی آن نخست درگیر دروان «نقش بازی» و سپس در دورۀ دوم به دوران «نقش گیری» می رسد. مید دورۀ دوم را با عنوان «نمادهای مهم و مفید» نام می برد. مشخص است که سازوارۀ اصلی این ارتباطات نمادی «زبان» است و ویژۀ جوامع بشری.

این دورۀ دوم از خلال گذرای سه وجهی از سه مرحلۀ تکاملی می گذرد: (1) دورۀ نقش گیری ساده یا کودکانه (2) دورۀ نقش گیری جمعی؛ (3) دورۀ نقش گیری تعمیم یافتگی و یا به زبان متداول تر: دوره های بازی های ساده، جمعی و دیگر تعمیم یافته. از سویی سازوارۀ اصلی در تکامل سه وجهی فوق در تاریخ جوامع به دو شرط ذیل وابسته است:

  1. امکان «گرفتن» نقش های متعدد؛
  2. گسترش تجربۀ اجتماعی- تاریخی به عنوان محمل و بستر شبکۀ تاریخی- پودی نقش ها در نظام تقسیم کار اجتماعی.

اگر از استعارات سیمل استفاده کنیم، هندسۀ اجتماعی در جوامع انفرادی دو وجهی است، یعنی هر نقشی تنها در برابر یک نقش دیگر توان کنش متقابل دارد و بنابراین نقش سوم در این هندسه جایگاهی ندارد. به همین دلیل پیدایش نقش سوم، تعادل جامعه را بر هم می زند. مصداق این دورۀ تاریخی نظام های استبدادی است که در آن طبقۀ فرادست همۀ اعضای ملت را به عنوان طبقۀ فرودست، تنها در نقش «محکوم» می نگرد. در این جوامع احزاب و یا مجلس های گونه گون تغییری در ماهیت نظام تقسیم کار اجتماعی ایجاد نمی کنند. این جوامع را می توان جوامع استبدادی یا کودکانه نامید.  

هر گاه رشد تجربۀ اجتماعی، فضای هندسی جامعه را به میزانی گسترش دهد که نقش های دستۀ سوم نیز جایگاه ساختاری خود را پیدا کند جوامع به دورۀ دوم تکاملی خود رسیده است. اما تکامل اجتماعی در این دوره وابسته به افراد خاص در هر موقعیت تاریخی است و با فقدان افراد بزرگ و شخصیت های تاریخی، فرایند توسعۀ اجتماعی نیز مخدوش می شود. این  جوامع را می توان جوامع روستایی نامید. با استفاده از استعادات وبردر شرح دورۀ عقلانی- حقوقی در نظام های دیوسالارانه می توان گفت هر چه درجۀ غیر شخصی شدن در یک نظام بیشتر شود به همان میزان هم درجۀ تکال نقش گیری گسترش می یابد، تا به درجه ای که نقش های اجتماعی اساسا هیچ ربطی به اشخاص ندارند، بلکه این نقش های تعمیم یافتۀ اجتماعی است که مناط و ملاک عمل اجتماعی است. این نوع جوامع را می توان جوامع شهری نامید.

پس دو شرط مهم می تواند جوامع را به درجۀ بالاتری از توسعۀ اجتماعی سوق دهد:

  1. تفکیک یافتگی نقش های اجتماعی از هندسۀ اجتماعی دووجهی به چندوجهی؛
  2. تعمیم یافتگی  نقش های اجتماعی به میزان های عقلانی و غیر تشخصی.

از مهمترین خصیصه های این گونه جوامع طبیعی تلقی نمودن گونه گونی راه ها و اهداف فرهنگی و آمادگی محمل و بستر تاریخی برای سوگیری جدل تازگی است.

ب- موقعیت ویژۀ تاریخی. ایران، کشوری است با سابقۀ درهم تنیده ای میان ملیت پارسی با آیین پاک اهورایی از یکسو و فرهنگ غنی و ژرف علوی در مرامنامۀ آیین قرآنی، از دیگر سوی. از طرفی درگیر اهداف تراوشی و ارزش های استاندارد بین المللی، و از طرفی دیگر درگیر تنگناهای میراث سال های استثمار طبقاتی، استعمار فرهنگی و بحران هویتی، و از سر این همه ارزش و آن همه آرزو، عجول در به کارگیری راه های رشد و توسعۀ اجتماعی شناخته شده در دیگر جوامع، و بنابراین غافل از کشف و بازنگری راه های ویژۀ تکاملی خویش و شیفتۀ نگرش های تراوشی جذاب.

در همین شتابزدگی تاریخی «حال» یا «آن گسترده» که لازمۀ نقد خویشتن خویش، یا نقد هویت تاریخی و خود اجتماعی است به کلی از دست رفته است و به همین دلیل جامعۀ ایرانی در شرط سوم که کمی پایین تر از آن سخن خواهیم راند دچار دیالکتیک ماندگی تراوشی شده است.

از مهم ترین خصایص موقعیت ویژۀ تاریخی ایران از جمله به اهمیت تئوریکی می توان اشاره کرد که در ادبیات اوستایی، قرآنی و عرفانی ایرانی بر آن تأکیدی مهم شده است. در آیات و سروده های اوستایی به روشنی تصریح شده است که نه شخص، بلکه نقش خدمتگزاری در جهت اهداف اهورایی ملاک سعادت است. شاه تا مادامی که خدمتگزار نور است اطاعت کردنی است و در غیر این صورت بایستی با شمشیر از شهر رانده شود. به همین صورت است در ادبیات و آیات قرآنی، تا جایی که رسم خاندان گرایی به یکباره از میان برداشته می شود و مبنای ارتباط و درستی عمل صالح در هر نقش اجتماعی است و نه فرزندزادگی نوح(ع) و یا هر بزرگ دیگری. و به همین گونه در ادبیات عارفانۀ ایرانی تأکید شده است که: تن آدمی شریف است به «جان آدمیت».

پس عقلانیت جان وارسته از تشخص گرایی و خدمت به ابناء و اجزای گونه گون و مختلف در جوامع، حتی مخالفان در اندیشه، در ابیات دینی و عرفان اسلامی به شاخص های درست کردارهای سعادتمندانه تعبیر می شوند. درست در همین فضاست که تفسیرها و سوگیری های دیالکتیک تازگی امکان و اجازۀ بروز پیدا می کنند. ولی بندها و سدهای برونی و درونی، چه در اشکال سیاسی نظام های استبدادی و چه در صورت های استبداد فرهنگ های بسته و ناپویا (= یا ایستاگر) فضای دیالکتیک تازگی را در دوره های مختلف جامعۀ ایرانی دچار تشویش نموده است.

ج- سوی تازگی و ماندگی «خود اجتماعی». خود اجتماعی، یا به زبان- فرم منش ملی- هر ملتی می تواند مکانیزم و سازوارۀ توسعۀ اجتماعی را بازشناسی کرده و بنابر موقعیت ویژۀ تاریخی و اهداف فرهنگی شخصیت و سوگیری کنش اجتماعی ملی را جهت بخشی کند.

اما هر گاه هندسۀ اجتماعی در نظام تقسیم کار از حالت ها سه وجهی تشخصی به سه وجهی ناتشخصی تحول یابد خود اجتماعی به تازگی راه های فرهنگی و کشف راه های نوین ارزشی روی می کند. در برابر، هر چه میزان سه وجهی نظام تقسیم کار کاهش یابد و هر چه میزان تشخص گرای افزایش یابد به همان میزان هندسۀ اجتماعی جامعه محدودتر می شود و بنابراین خود اجتماعی یا منش ملی امکان و اجازۀ کمتری در سوگیری های تازه پیدا می کند. در این حالت به دو سوی ذیل راه می یابد:

  1. سوی ماندگی- یا دیالکتیک ماندگی که همانا سنت گرایی و آداب پرستی است؛
  2. سوی تازگی تحمیلی یا تراوشی (درونی یا برونی) که فرهنگ و جامعه را دچار زدگی هایی گونه گون می کند: فرهنگ زدگی هایی از قبیل غرب زدگی و دیگرزدگی ها.

 

 

 

اصلاحات ساختاری هندسۀ اجتماعی

از میان سه عنصر تفکیک یافتگی ساختی، موقعیت ویژۀ تاریخی و خود اجتماعی یا منش ملی، که لازمۀ اصلی تحول و توسعۀ اجتماعی هستند، به نظر می آید متغیرهای برنامه ریزی شده، در سطوح تفکیک یافتگی ساختی سریع تر و بهتر مؤثر واقع شوند تا در دیگر عناصر. ایجاد تغییرات برنامه ریزی شده در عناصر ویژۀ تاریخی و یا خود اجتماعی(یا منش ملی) زمانی بس طولانی و نیرویی بس شگرف و عظیم و بودجه ای هنگفت می طلبد و به ویژه با توجه به خرابی و یا «ناباوری» منش های موجود، برنامه ریزی در این عناصر و بخش ها، عملا با فقدان نیروهای کارآ روبه روست.

بنابراین تنها راه برای شروع ایجاد تغییرات- که عملا ممکن باشد- تغییر در ساختار اجتماعی تفکیک یافتگی ساختی- کارکردی است.

این تغییرات به صورت های «تمرکززدایی» در نظریۀ فرم و یا «مدیریت مشارکتی» در نظریات جامعه شناس های رادیکالی آمریکایی در نظام تقسیم کار اجتماعی پیش بینی شده است. تجربیات در حوزۀ کار و مدیریت به اشکال مختلف نشان گر موفق بودن مدیریت مشارکتی و مشارکت کارگران در فرایند مدیریت و تصمیم گیری های گونه گون بوده است. نمونه های این تجربه در حوزه های تولیدی جوامع شرقی صنعتی نظیر ژاپن نیز نتایج روشن و سودمندی را همراه داشته است.

ریشه های فلسفی این دیدگاه به صورت های ساده و ناپختۀ آن توسط آزادگرایان سدۀ نوزدهم از پروردن تا پروپاتکین گرفته تا صورت پیشرفتۀ آن در نظریۀ مالاتستای ایتالیایی بعدها در نظریۀ ژرژ گورویچ فرانسوی به شکل تجربۀ جمع گرایی همه گرایانه متبلور می شود . طلیعه این فکر را در دوران قدیمی آن در نظریۀ سیاسی منتسکیو و ماکیاولی در تقابل نیروهای سیاسی و نیز در تفکیک قوای سه گانه در نظریۀ سیاسی روسو می توان جستجو کرد. تعریف ماهیت و کارکرد دولت نیز در همین راستا از تعاریف اسپینوزا آغاز شد و راه مستقل خود را در حوزۀ فرانکفورت پیدا کرد.

انگیزه و فکر «خود- انگیختگی» در کار همراه با حس آفرینندگی و خلاقیت از خصیصه هایی است که همیشه متفکرین و فلاسفۀ اجتماعی را به خود مشغول داشته و همیشه به عنوان شاخص های درست «کار» در شأن بشری تعریف شده اند. این فکر چه در میان متفکرین مذهبی و یا عموما غیرمذهبی از اهمیت به سزایی برخوردار است.

در میان متفکرین سکیولار شاید هیچ کس بیش از مارکس به مفهوم آفرینش و خلاقیت- که همان جوهرۀ دیالکتیک تازگی بلومری است- توجه نکرده باشد. این ذکر به صورت مستقیم تر در اندیشۀ فرم و به شکل ناراستگونه تر در اندیشۀ بلومر جایگاه رفیعی را به خود اختصاص داده است و پایگاه مذهبی روشنی را نیز به ویژه در چشم انداز فرمی پیدا کرده است؛ چشم اندازی که در نظریۀ بلومر نیز بر پایه های روشنی قرار گرفته است.

اما نگرۀ آزادگرایانه و انسان گرایانۀ کار به ویژه در هندسۀ اجتماعی سه وجهی ناشخص گرا در نظریات اجتماعی- اقتصادی ادیان حقه و بالاخص در نظریات عرفانی بیش از هر منبع دیگری یافت می شود. دیدگاهی که قومیت های مختلفی چون حبش بلال و پارس سلمان را نادیده گرفته و درجات گونه گون معرفتی ابوسفیانی را همراه با عقل گرایی ابوذری و اشراق سلمانی با هم جمع می کند؛  و این محمل گونه گون تفکیک یافته را با روح ناشخص گرایی مبتنی بر عمل صالح- و نه وراثت خونی و خویشاوندی- مهیای هندسۀ اجتماعی ای می کند که کامل ترین شکل آزادی و دموکراسی را خمیر مایۀ بهترین شکل توسعۀ اجتماعی کرده و منش ملی جامعه یا خود اجتماعی را آمادۀ هر گونه جدل تازگی به خلق و آفرینش راه های تازه و حیات آفرین دعوت می کند.

اما فاصلۀ جوامع مسلمان کنونی، یا اسلام موجود با اسلام نظری، فاصله ای از اینجا تا ناکجاآباد است که هنوز پیموده نشده است و پیمودن آن تنها به همت و معرفت مردم از سویی و تشخییص مسؤولین در تفکیک گرایی و ناتمرکزگرایی هرچه بیشتر بستگی دارد. این همان دیالکتیک مشروط است که در مفهوم قرآنی چنین قرائت شده است که: «ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم».

در آخرین کلام صورتی فهرست وار از آنچه احتمالا جامعۀ ایرانی را در این راه کمک کند ارائه می شود.

 اهداف مشترک که بایستی مورد توجه قرار گیرند:

الف- امکان ساختی رشد احزاب گونه گون (مخالف و موافق دولت)

ب- امکان ساختی رشد مباحث نظری و نقد آراء فرهنگی: با تفکیک آراء اسلام از مسلمین

ج- جدایی تخصص های فنی- به ویژه دینی- از مفهوم قداست روحانی

تغییراتی که در راه های مشترک می تواند مفید واقع شود:

الف- تشکیل هیأت های تفکیک یافتۀ اجتماعی با هندسۀ سه وجهی برای نظارت بر امر انتخابات

ب- تشکیل هیأت های تفکیک یافتۀ اجتماعی با هندسۀ سه وجهی برای نظارت بر امر مطبوعات

ج- تشکیل هیأت های تفکیک یافتۀ اجتماعی با هندسۀ سه وجهی برای نظارت بر امر دادرس ها

د- ممنوعیت تعدد و تصدی مشاغل مختلف توسط افراد

هـ- سرعت و قدرت دادن به شوراها و گستردگی آنها.

 

 

 

تاريخ: 1394/7/20
نویسنده: مدیریت سایت
تعداد نظر: 0
مشاهده نظرات

نظرات کاربران

بی تا
1394/9/11
درود بر استاد ارجمند نکات بسیاری داشت که کمتر در کلاسهای درس استاد فرصت شرح و بسط یافته بود. بهره بسیار بردم و سپاسگزارم.
افزودن ديدگاه

ارتباط مستقيم با دکتر تنهایی

همراه: 09126974435

پست الکترونیک: hatanhai121@gmail.com

صفحه نخست | زندگینامه | یادداشت ها و نظرات | فعالیتهای علمی | ارتباط با مخاطبان | گالری تصاویر

کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به دکتر حسین ابوالحسن تنهایی است.